رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی

رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی


A-D-S

جانم فدای رهبر سید علی

جانــم فــــدای رهــبــــر
همه رمان های وبلاگ مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

در صورت نارضایتی نویسنده رمان از وبلاگ برداشته خواهد شد!

برای ارسال رمان از تماس با ما اقدام کنید

ما در شبکه های اجتماعی

نویسندگان
تبلیغات
خرید بک لینک

دانلود رمان انقباض زندگی کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید

دانلود رمان جدید انقباض زندگی برای کامپیوتر Pdf 
دانلود رمان بسیار زیبای انقباض زندگی برای گوشی اندروید و آیفون
رمان انقباض زندگی با لینک مستقیم و رایگان از سرور اختصاصی وبلاگ بیان
نویسنده: نگین حبیبی کاربر انجمن نگاه دانلود
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن رمان زیبای انقباض زندگی
تعداد صفحه 272 Pdf
خلاصه رمان:
دختری به اسم چکاوک…توی یه خونواده متوسط زندگی میکنه…تا اینکه باباش که حسابدار شرکت لیدل(چرم)بوده به جرم قتل معاون شرکت به زندان میوفته…و این چکاوکه که برای نجات باباش به هر دری میزنه…

قسمتی از رمان:

من از نسل لیلی ام…
من از جنس شیرینم…
من دخترم…
با تمام حساسیت های دخترانه ام..
با تلنگری بارانی میشوم…با جمله ای آرام میشوم…با کلمه ای عاشق میشوم…با پُشت کردنی ویران میشوم…به راحتی وابسته میشوم…هنوز هم با عروسکهایم حرف میزنم..هنوز هم برایشان لالایی میخوانم…من دخترم…پُر از راز…هرگز مرا نخواهی شناخت…هرگز سرچشمه اشک هایم را نمی یابی…هرگز مرا نمی فهمی…مگر از نسلم باشی…مگر از جنسم باشی…مگر درکم کنی…

پایان خوش


درو باز کردم:
-چطوری پدر زحمت کش؟
ولو شدم روی مبل که چپ چپ نگاهم کرد و سریع خودمو جمع و جور کردم:
-خب بابا اینجا که کسی نیست…
نچ نچی کرد و کیفشو برداشت:
-بریم؟
چشمامو درشت کردم:
-اینهمه راه اومدم یه شکولات دستم ندادی!
خندید:
-این زبونو از کجا آوردی دختر…
-از سر راه.
چشم غره ای برام رفت و شکلاتی به سمتم پرتاب کرد که تو هوا قاپیدمش:
-تنکس!
بلند شدم و درحالی که شکلاتو توی دهنم مینداختم گفتم:
-کیکو صبح درست کردم فقط بریم یه کادویی بگیریم براش..
باشه ای گفت و رفتیم پارکینگ…داشتیم سوار ال نود نقره ای رنگ بابا میشدیم که صدایی باعث شد سرجامون وایسیم و برگردیم:
-آقای یزدانی!
اهورا بود که کنار کانکس نگهبانی دستشو به سمت بابا دراز کرده بود و اشاره میکرد بیاد طرفش…از رفتارش بدم اومد…مثلا بزرگترشه…بابا لبخندی زد:
-بشین تو ماشین من میام.
چشم غره ای نثار اهورای از خودراضی کردم و نشستم توی ماشین…نت گوشیمو روشن کردمو یکم چت کردم که بابا نشست…نخواستم بحث این پسر زیادی زیادی..اه ولش…نمیخوام ادامش بدم…با لبخند رو به بابا گفتم:
-چی بخریم براش به نظرت؟
درحالی که کمربندشو می بست:
-بازی کامپیوتری؟
-بابا اونو که هر هفته خودم براش میخرم..یه گوشی چطوره؟
اخم کرد...



نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
A-D-S