رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی

رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی


A-D-S

جانم فدای رهبر سید علی

جانــم فــــدای رهــبــــر
همه رمان های وبلاگ مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

در صورت نارضایتی نویسنده رمان از وبلاگ برداشته خواهد شد!

برای ارسال رمان از تماس با ما اقدام کنید

ما در شبکه های اجتماعی

نویسندگان
تبلیغات
خرید بک لینک
پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ

قسمت آخر رمان سیگار شکلاتی | خانوم هما پور اصفهانی

پست آخر رمان سیگار شکلاتی | خانوم هما پور اصفهانی

منبع : نودهشتیا

لرزش دستام و به خوبی حس می کردم و با مشت کردن و قایم کردنشون پشت سرم و گاهی چسبیدنش به کناره های پام سعی داشتم تس و لرزم رو ا زچشمای تیزبین کامیار مخفی کنم، اونم چندان تیز و بز نبودکه بفهمه حال من خرابه، تند تند مشغول آموزش دادنش بود، کوله پشتی رنگ و رو رفته ای به رنگ سبز ارتشی از روی تخت خواب دو نفره کنار دستش برداشت، اونجا اتاق خواب خودش و سیامک بود. اتاقشون بزرگتر از اتاق شهراد و اردلان بود ولی چیدمانش همون مدل و وسایلش هم دقیقا همون سبک بود. کوله پشتی رو گرفت بالا و گفت:
- خوب دقت کن ببین بهت چی می گم! این کیف داخلش یه آستر داره که ته کیف به اندازه رد شدن یه انگشت این آستر رو پاره کردیم ... 

جهت خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید...

به اینجا که رسید از جیب شلوارش پاکت خیلی کوچیک سفید رنگی رو بیرون کشید و گفت:
- اینو با فشار انگشتت می فرستی تو آستر! گرفتی؟ 
این رو گفت و خودش به راحتی کیسه کوچیک رو داخل کیف کرد و کیف رو جوری گرفت که من ببینم، با دو انگشت کیسه رو هول داد از ته کیف به داخل آستر ، بعد کیف و پرت کرد سمت من که به خاطر لرزش درونی بدنم نتونستم بگیرمش و ولو شد کنار پام. چپ چپ نگام کرد و گفت:
- حواست کجاست؟ اینهمه بخوای دست و پا چلفتی باشی حسابت پاکه ها! برش دار تا بقیه اش رو بگم ...
خم شدم، سرم گیج می رفت، کیف رو از روی زمین برداشتم، همین که ایستادم جلوی چشمام سیاه شد، چشمام رو محکم روی هم فشار دادم، بعد از چند لحظه که چشمام رو باز کردم بهتر شده بودم، کامیار هنوز داشت حرف می زد. 
- اونی که داخل آستر کیفه ذخیرته، تو همیشه باید تو جورابت ، یا تو اینجا ...
با دست زد روی سینه اش و چشمک زد، سرخ نشدن دیگه دست خودم نبود! این رو دیگه نمی تونستم کنترلش کنم، اونم از خجالت کشیدن من خوشش اومد که غش غش خندید و گفت:
- چه آکبندی تو! نوبری به خدا ...
سرم رو زیر انداختم و دسته کوله پشتی رو محکم توی دستم فشار دادم، بی توجه به حال و هوای من گفت:
- منو نگاه کن پس! الان می خوایم بریم عملی تمرین کنیم ...
با ترس نگاش کردم، یه دونه دیگه از اون بسته های سفید دستش بود، گرفته بود بین انگشت سبابه و وسط دست راستش، یه تکونش داد به معنی اینکه اینو ببین! بعد خم شد و گذاشتش توی جورابش ، وقتی صاف ایستاد شونه ای بالا انداخت و گفت:
- به همین راحتی! حالا می ریم سر استپ بعدی ، کاری که باید بکنی فعلا خیلی راحته، ما مشتری های زیادی داریم خانومی ، از مشتری های گنده منده گرفته تا خرده پا که می شن جوجه مدرسه ای ها ، تو قراره با همین جوجه مدرسه ای ها کار کنی فعلا ، شمارت رو می دیم بهشون ، بهت زنگ می زنن، قرار می ذارین ، می ری سر قرار و خیلی راحت می شینی کنارشون ... اینجوری ...
خودش نشست لب تخت و اشاره کرد که منم بشینم ، دوست داشتم سریع خودم رو از اتاق پرت کنم بیرون ، یه جایی رو پیدا کنم که بتونم همه چیزهایی که شنیده بودم رو بالا بیارم! لعنتی حتی به بچه مدرسه ای ها هم رحم نمی کردن؟ من چطور می تونستم!! اجازه نداد خیلی با افکار منفور و زجر آورم خلوت کنم، مچ دستم رو گرفت و محکم کشید، پرت شدم کنارش روی تخت ، دوست داشتم بگم به من دست نزن! دوست داشتم با مشت محکم توی صورتش بکوبم، دوست داشتم هر چی از دهنم در می یاد بهش بگم، اصلاً دوست داشتم همین الان با پلیس تماس بگیرم و همشون رو بدم دست قانون! لعنتیا معلوم نبود تا حالا چند تا بچه رو ... پلیس؟ شهراد ... ته دلم قرص شد! شهراد نمی ذاشت اونا همچین کاری رو بکنن، ولی ... ولی اگه شهراد هم برای پیش برد ماموریتش اجازه می داد چی؟ اشک تا پشت پلکم اومد ولی با زحمت و زور برش گردوندم، نباید ضعفم رو می دید ... فاصله اش رو باهام کم کرد، ولی هنوز هم به قد یک وجب فاصله داشت ، اشاره ای به فاصله کرد و گفت:
- ببین! با همین قد فاصله از طرف می شینی ، نه اونقدر نزدیک که اماکن جمعتون کنه ، نه اونقدر دور که هر خری بفهمه داری چه غلطی می کنی. جوری رفتار می کنی و حرف می زنی انگار دوست پسرته. چند دقیقه ای می شینی ، بعدش که خواستی بری خم می شی به بهونه خاروندن پات بسته رو در می یاری ...
خودش خم شد، پاچه شلوارش رو بالا زد، پاش رو درست جایی نزدیک کش جورابش رو خاروند و به شکل کاملاً نامحسوس بسته رو بیرون کشید، با شستش زیر دستش نگهش داشت و دستش رو آورد جلو ...
- دستت رو می بری جلوش که باهاش دست بدی ، دستت رو که گرفت اینو می ذاری کف دستش ، یه بای بای مامان می کنی، یه بوسم می فرستی و پا می شی می ری ! به همین راحتی!! اگه این کار رو درست بکنی ترفیع می گیری و مسئول بردن مواد دم خونه ها می شی ، اونجوری دیگه این قر و فرا و اداها رو هم لازم نیست در بیاری ... گرفتی چی شد؟
فقط نگاش کردم، واژه ها توی دهنم جام کرده بودن، نیم تونستم حرف بزنم، نمی تونستم جوابی بدم. فقط توی ذهنم بچه هایی رو تصور میکردم که ممکن بود با این کار من به دام کشیده بشن. آخه بچه رو چه به مواد؟!! خدایا انصافت کجاست؟ من نمی تونم!! با کف دستش ضربه ای نیمه محکم سر شونه ام کوبید و گفت:
- پاشو ، پاشو حاضر شو بریم ، فقط حواست باشه لباست باید ساده باشه که جلب توجه نکنه! امروز رو با هم می ریم ، ولی از فردا خودت تنها می ری ... فهمیدی؟
بیشتر از اون اگه توی هپروت و حال خرابم می موندم شک بر انگیز می شد ، از جا بلند شدم، پاهام حتی از اول هم بیشتر می لرزید، سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و اه افتادم سمت در اتاق. صداش رو شنیدم، از پشت سر ...
- می دونم اولش برات سخته، برای هممون سخت بود! ولی چاره ای نداریم ، تنها از این راهه که می تونیم همین جا بمونیم و آسایش داشته باشیم، وگرنه می ریزنمون تو خیابون ... می فهمی که!
خدا رو شکر یه کم درک و شعور داشت که بفهمه من برای این کارار آفریده نشدم و دلیلی اینجا اومدنم هر چیزی می تونسته باشه جز جا به جایی مواد. حالا خیلی هم ازم انتظار روی خوش و بشاش نداره اقلاً! بازم سرم رو تکون دادم و بدون حرف رفتم از اتاق بیرون. توی پذیرایی فقط شهراد نشسته بود، ساها توی آشپزخونه حسابی گرم آشپزی بود ، نیاز و سیامک هم که از صبح رفته بودن بیرون و هنوز برنگشته بودن. از اردلان هم خبری نبود. بی حال و افتاده راه افتادم سمت اتاق که لباس عوض کنم. حس می کردم دارم می رم سمت قتلگاهم! نگاه سنگین شهراد رو روی خودم حس می کردم ولی نمی تونستم توجهی نشون بدم، رفتم توی اتاق و تازه اونجا بود که تونستم اشکام رو آزاد رها کنم. همینطور که صورتم خیس از اشک بود رفتم سمت کمد لباسم و یه مانتوی ساده سورمه ای و یه شلوار جین بیرون کشیدم، لباس هام رو عوض می کردم و توی دلم می نالیدم:
- خدایا نذار بیشتر از این آلوده گناه بشم، می دونم خودم رو برای خیلی چیزا آماده کرده بودم ، ولی چیزایی که گردن خودم رو بگیره نه چهار تا بچه رو! من توان آلوده کردن بچه ها رو ندارم، خدایا گند می زنم به همه چی! کمکم کن! یه راهی پیش روم بذار که از زیرش در برم ، نمی تونم خدا ... اونا بچه ان! احمقن! من باید جلوشون رو بگیرم ... 
لباسم رو که پوشیدم کیف کوله پشتی که هنوز دستم بود رو برداشتم و رفتم از اتاق بیرون ، اینبار شهراد هم نبود. باز نگام دور خونه چرخید ، ساها هنوز توی آشپزخونه بود ، ولی از کامیار و اردلان و شهراد خبری نبود. ساها که متوجه من شده بود کفگیر به دست گفت:
- ا داری می ری؟ 
سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم:
- کامیار کو؟
صدام اینقد گرفته بود که تعجب کردم، ولی ساها یا متوجه نشد و یا براش کاملا عادی بود که باز رفت سراغ اجاق گاز و گفت:
- همین الان گوشیش زنگ زد رفت توی اتاقش دوباره. گفت بهت بگم تماسش مهمه یه چند دقیق منتظر بمون تا بیاد.
سرم رو تکون دادم و پاهام رو کشیدم سمت یکی از مبل های دم دستم تا ولو بشم روش، داشتم توی دلم دعا می کردم:
- کاش نیاد کامیار، کاش یکی کارش داشته باشه بره، کاش یکی یه چیزی بهش بگه اعصابش خورد بشه بگه نمی ریم. 
با شنیدن صدای باز شدن در اتاق از پشت سرم چرخیدم، اتاق کامیار اینا روبروم بود و در اتاقی که باز شده بود اتاق شهراد و اردلان بود. همین که چرخیدم شهراد رو دیدم که توی دهنه در اتاق ایستاده و سشوار دستشه، با دیدن من گفت:
- بیکاری؟!
متعجب نگاش کردم، چقدر خونسرد بود! نشنیده بود که قراره با کامیار چه غلطی بکنیم؟ کسی براش توضیح نداده بود؟ اگه اونم نخواد کمک کنه که کلاه من پس معرکه است! ساها روی اپن آویزون شد و گفت:
- می خوای موهاتو سشوار کنی شهراد؟ من الان می یام ، بذار این سیب زمینی ها رو سرخ کنم ...
سریع از جا پریدم، باید با شهراد حرف می زدم، باید از اون می خواستم یه راهی پیش روم بذاره، تنها برگ برنده من الان شهراد بود و اون موقعیت بهترین موقعیت برای من بود. رو به ساها گفتم:
- خودم می رم ، کامیار اومد بیرون بگو حالا اون بشینه منتظر ...
بعدم پشت چشمی نازک کردم که یعنی دیر اومدن کامیار حسابی کلافم کرده، ساها هم بیخیال شونه ای بالا انداخت و باز رفت سمت اجاق گاز. کوله پشتی کذایی رو از روی مبل چنگ زدم و به سرعت رفتم سمت اتاق شهراد اینا، خود شهراد هم عقب گرد کرد و وارد اتاق شد. به محض وارد شدن در اتاق رو بستم و خواستم چیزی بگم که شهراد قبل از من چرخید و با صدایی خفه گفت:
- چی می گفت بهت اون مرتیکه؟
آب دهنم رو قورت دادم ، کوله پشتی سبز رنگ رو بالا گرفتم و گفتم:
- شهراد ، توی این مواد جا سازی کرد ... آخه مواد کجا بوده این وسط؟ 
رفت سمت آینه ، بی حرف سشوار رو زد به برق و روش کرد، اشاره کرد بهش نزدیک بشم، من بدبخت همین الان پاهام داشت می لرزید! چطور می خواستم همچین کاری بکنم؟ شهراد نفس عمیقی کشید و با صدای آروم که به خاطر صدای بلند سشوار به سختی می تونستم بشنوم گفت:
- به خاطر عوض کردن موبایل ها من هیچ ارتباطی با مافوق هام ندارم، ولی مطمئنم اونا از این قضیه اطلاع داشتن، قضیه خیلی پیچیده تر از یه باند همجنس گراییه از همون اول هم فهمیدم وگرنه نیازی نبود پای امثال من وسط بیاد و خود نیروی انتظامی به راحتی سر و تهش رو جمع می کرد. ببین سارا فقط نترس!
دستم رو گذاشتم روی گلوم و گفتم:
- من دارم خفه می شم!! می خواد به بچه ها مواد بدم ، درسته که من زیر نظر پلیس این کار رو می کنم ولی شهراد اونا بچه ان!!
شهراد کاملا بی توجه به حرف های من با همون چهره همیشه خونسردش اشاره ای به کوله کرد و گفت:
- بده ببینم ...
عقب رفتم و کوله پشتی رو که انداخته بودم روی تخت برداشتم و گرفتم به سمتش ، کوله رو گرفت و گفت:
- کجاشه ؟
جلو رفتم و آستر کیف رو نشون دادم و با دستم به تهش اشاره کردم ، خیلی راحت متوجه شد چطور جاساز شده و مواد رو بیرون کشید ، اولگرفت جلوی بینیش و بعد به شکل کاملا نامحسوس با دندونش یه سوراخ خیلی ریز روی بسته ایجاد کرد و یه کمش رو چشید، اخماش در هم شد و غرید:
- چیز خوب خور هم هستن ! کوکائین!
بعد سرش رو چند بار تکون داد و گفت:
- قضیه مشکوک شد،کوکائین خیلی گرونه! یه بچه نمی تونه از پس خریدنش بر بیاد، پس یا قضیه کلا مانوره، یا مشتری بچه نیست!
با چشمای گرد شده گفتم:
- چرا گفت بچه اس ... بچه مدرسه ای!
مواد رو برگردوند سر جاش و گفت:
- پس دیگه عذاب وجدان نداشته باش، بچه مدرسه ای قدرت خرید کوکائین نداره ، مگه اینکه مال اون بالا مالا ها باشه که بازم بعید می دونم. برات یه مانور راه انداختن که فقط تمرین کنی ، برو و سعی کن خیالشون رو راحت کنی ...
- مطمئنی؟
چشماش رو یه بار باز و بسته کرد و حرفی نزد ، کوله رو از دستش گرفتم و از ته دلم اعتراف کردم:
- چرا من اینقدر می ترسم؟
لبخند کجی نشست روی صورتش ، سرش رو خم کرد و با همون صدای آهسته و بمش گفت:
- برای اینکه مال این حرفا نیستی!
فهمیدم داره مسخرم می کنه سریع گارد گرفتم، چشمام رو گرد کردم و گفتم:
- مسخره می کنی؟
خیلی خونسرد لبخندش عمق گرفت، چرخید سمت آینه و گفت:
- نه ، دارم با حقیقت روبروت می کنم! این که یه مانوره ، هیچ ترسی هم نداره تو اینجوری خودت رو باختی ...
آب دهنم رو قورت دادم، راست می گفت و حرف حق جواب نداشت! باید با خودم روراست می بودم ، من برای این اعمال زاییده نشده بودم. شهراد دوباره چرخید به طرفم و گفت:
- خوب گوش کن ببین چی میگم بهت سارا ، ترس بدترین چیزیه که می تونه زمینت بزنه ، تا وقتی می تونی به خودت ایمان داشته باشی و مطمئن باشی که برنده بازی تویی که نترسی یا اگه می ترسی بتونی خودت رو کنترل کنی. باید یاد بگیری صورتت همیشه غرق بی حسی باشه ، نه تعجبت نه خشمت نه ترست نتونه راهی به صورتت پیدا بکنه ، باید تمرین بکنی احساست رو درونی بکنی ...
بی اراده گفتم:
- باید یاد بگیرم احساسم رو بکشم!
سرش رو پاندول وار به چپ و راست حرکت داد و گفت:
- نچ نچ نچ! نفهمیدی چی گفتم، گفتم اسحسات رو نشون نده ، از درون می تونی پر از احساس باشی ولی برای خودت باش! هر وقت تونستی اینقدر صورتت رو بی احساس نگه داری که حتی من هم نتونم بفهمم درونت چی می گذره اونوقته که بهت می گم این کاره ای!
خیره شدم توی چشمای قهوه ای سوخته اش ، واقعا بعضی وقتا منم نسبت به شهراد دچار همین حس می شدم که نکنه این بشر هیچ حسی نداره ! ولی الان دلیلش رو می فهمیدم ... زمزمه کردم:
- برای همینه که همیشه می خندی؟
لبخند روی صورتش کش اومد ، لپ هاش فرو رفت و چیزی توی وجود من فرو ریخت ، با سر به در اشاره کرد و گفت:
- بهتره بری ، فقط یادت باشه بهت چی گفتم، این بهترین موقعیته ک تمرین بی حسی رو شروع کنی ...
سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم ، نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم سمت در ، هنوز دستم رو دستگیره نرفته بود که باز چرخیدم به طرفش ، هنوز داشت نگام می کرد ، با حرکت لب هام بدون اینکه صدایی تولید بشه گفتم:
- ممنون !
پلک زد و اونم با همون حالت حرکت لبهاش زمزمه کرد:
- مواظب خودت باش ...
موندن رو جایز ندونستم ، انگشتام رو روی دستگیره فشار دادم و سریع خودم رو از اتاق انداختم بیرون. واقعیت این بود که به شدت آروم شده بودم!! کامیار روی مبل نشسته و مشغول موبایلش بود ، من رو که دید از جا بلند شد و گفت:
- بریم؟
خواستم جواب بدمکه در حموم باز شد و اردلان اومد بیرون ، الان وقتش بود ... تمرین بی حسی ! بدون نگاه کردن به اردلان رفتم سمت در و گفتم:
- من که رفتم !
***
سارا که از اتاق رفت بیرون شهراد سشوار رو که خاموش کرده بود پرت کرد روی میز و رفت سمت تخت خوابش ، ای میز کنار تخت پاکت سیگارش رو برداشت ، یه دونه گذاشت کنار لبش و روشن کرد ، پکاول رو که زد در اتاق باز شد و اردلان حوله پوش وارد شد و گفت:
- شهراد ... هوی شهراد ...
شهراد بی حوصله بدون اینکه نگاهی به سمت اردلان بندازه گفت:
- هان؟
اردلان همونجور حوله به تن جلو اومد و بدون اینکه تلاشی بکنه موهای خیس و آب چکانش رو از روی پیشونیش کنار بزنه گفت:
- سارا داشت با این مرتیکه کجا می رفت؟
شهراد پک عمیق تری به سیگارش زد ، سر سیگار سرخ سرخ به اردلان دهن کجی کرد، اردلان که کم طاقت شده بود بدون اینکه صبر کنه تا بلکه شهراد دست از استخاره کردن برداره و دهن باز کنه جوابش رو بده دوباره گفت:
- شهراد با توام! می گم سارا با این یارو کجا داشت می رفت؟
شهراد دود رو از دهنش غلیظ بیرون فرستاد و بدون نگاه کردن به اردلان گفت:
- یه جای کار می لنگه ، باید هر طور که شده با بازی دراز قرر ملاقات بذاریم ...
اردلان با نگرانی لب تخت نشست ، کلاه حوله را از روی سرش پس زد و با اخم های در هم گفت:
- چی شده مگه؟
شهراد باز کام عمیقی از سیگارش گرفت ، دود را چند لحظه ای توی دهنش نگه داشت که همه دهنش را تلخ کرد ، بعد قورتش داد و اجازه داد همه اعضای داخلیش از آن دود بد طعم فیضی ببرند و بالاخره همه آن را با بازدمی عمیق بیرون فرستاد و گفت:
- سارا رو بردن آموزش بدن برای پخش مواد ...
اردلان با ابروهای بالا پریده تنها چیزی که توانست بگوید یه هان کوتاه و مقطع بود ، شهراد از روی تخت بلند شد و گفت:
- یه فکری بکن ، باید با بازی دراز حرف بزنم.
اردلان به سرعت رفت سمت کمد لباس ها و گفت:
- بسپرش به من ، راهش پیش منه! 
***
با صدای خنده هایی مستانه چشم باز کرد ، باز همان جا بود ، همان خانه نیمه ساخته ، همان دیوار ها و کف سیمانی و طوسی ، همان بی حالی و دستهای بسته ... پلک هایش می پرید ، باز صدای خنده شنید ، سرش رو به زحمت چرخاند ، با دیدن دو دختر با وضعیت اسفبار که روی همان کف هلای سیمانی در هم غلطیده بودند با همه توان سرش رو چرخاند که نبیند ولی ای کاش می توانست کاری کند که نشنود ، صدای نفس هاشون اینقدر روی اعصابش خط می کشیدند که دوست داشت عربده بکشد ... ولی کل عربده اش زمزمه محوی شد ...
- بس کنید!
صدای خنده های دخترا هر لحظه کمتر و صدای نفس نفس هاشون بلندتر می شد و شهراد بیش از پیش تلاش می کرد دستش رو باز کنه و در گوشش رو بگیره ... این چه کابوس لعنتی بود که دست از سرش بر نمی داشت؟ مطمئن بود اونا نمی بیننش چون فاصله ای باهاش نداشتن ولی هیچ نگاهی به سمتش نمی انداختن و هیچ توجهی بهش نمی کردن. شهراد با عجز سرش رو چرخوند ، می خواست ازشون کمک بگیره ، چشماش رو بست و نالید :
- کمک !
صداشون لحظه به لحظه بیشتر اوج می گرفت ، حرفای رکیکی که به هم می زدن شهراد رو از زندگی سیر میکرد ، با شنیدن صدای جیغ و گریه بچه گونه چشم هاش رو باز کرد ... دو بچه رو دید که با دو مرد غول پیکر در گیرن ، دخترها نوز مشغول بودن ، نگاه شهراد مستقیم به سمت بچه ها بود ، معصومیتی که توی نگاه های رنگی و گونه های تپل و پوست سفید خاکیشون موج می زد رو با همه وجود حس می کرد ، جیغ میزدن ، صورتشون از خاک و اشک به گل نشسته بود. شهراد نالید :
- نه!
لباس به تن بچه ها پاره شد ، بچه ها جیغ صداشون از زور جیغ گرفته بود ، مامانشون رو صدا می کردند، مگه چند سالشون بود؟ نهایتاً شش یا هفت! مردها صورتشون رو پوشونده بودن ، شهراد می خواست از جا بلند بشه ولی هر چی بیشتر تلاش می کرد کمتر موقف می شد ، با میخ به تخت چسبیده شده بود ، نمی تونست بببینه که اونطور وحشیانه به روح اون بچه ها آسیب وارد می کنند ، صدای دختر ها با صدای جیغ بچه ها و فریاد های پر از حیوان صفتی مردها مخلوط شده بود و اکسیری ساخته بود که می توانست شهراد را در جا بکشد! چشماش رو بست تا شاید کمتر زجر بکشه ، دستش رو که بی جون کنارش بود مشت کرد و آروم رو بی حس چند بار روی تخت کوبید ، اشک از گوشه چشمش میچکید و ناله می زد :
- ولشون کنین حیوونا ، ولشون ...
دیگه چیزی نفهمید.
با نفس نفس چشم باز کرد و خودش رو روی تخت اتاقش دید ، هر دو دستش رو مشت کرد و روی سرش گذاشت ، داشت دیوونه می شد ، دیگه تحمل این کابوس های لعنتی رو نداشت ، بی توجه به اردلان که در خواب هفت پادشاه به سر می برد از جا بلند شد و بدون برداشتن هیچ لباس گرمی از اتاق بیرون زد. یه راست راهش رو به سمت تراس کج کرد ، اینقدر گیج و منگ بود که کم مونده بود بخوره توی دیوار ، اگه در خونه قفل نبود از خونه می زد بیرون ، نیاز داشت فقط راه بره ، اینقدر راه بره که پاهاش پر از تاول و زخم بشه. در کشویی تراس رو محکم بست و همونجا پشت در افتاد روی زانوهاش ، نفس هاش یک در میون شده و نبضش کند تر از همیشه می زد، خودش این رو به خوبی حس می کرد. دستش رو روی قلبش گذاشت ، سرش رو گرفت رو به بالا و رو به آسمون با صدای خفه داد کشید ، آهسته داد کشیدن باعث می شه همه رگ و پی بدن آدم کش بیاد و باد کنه! حنجره ات چند برابر بیشتر از وقتی که واقعا صدات رو ول میکنی درد بگیره و بسوزه و شهراد نیاز داشت به داد زدن پس با صدای خفه داد زد:
- لعنت به تو! 
گوی سفت و محکم توی گلوش لحظه به لحظه بزرگتر می شد و صداش بیشتر از قبل می لرزید ، از جا بلند شد ، کیسه بوکسش رو همون جا توی تراس از سقف آویزون کرده بود. تنها جایی بود که می تونست راحت به تمرینش برسه ، بدون اینکه دست کش های مخصوصش رو دست کنه شروع کرد به ضربه زدن ، مشت های قوی و محکم ، در جا می زد و مشت می کوبید بند های انگشتاش لحظه به لحظه دردناک تر می شدن ولی از رو نمی رفت و محکم تر مشت می زد ، همراه با مشت زدن از لای دندون هاش می غرید:
- توی این سالا ... پدرم ... در نیومد که ... اینجوری بشم ... ای لعنت ... لعنت به شما ... لعنت به ذات ... کثیفتون ... لعنت به ...
زخم شدن بندهای انگشتش رو حس می کرد ، ولی مگه مهم بود؟ اگه نگران این نبود که وسط اون ماموریت لعنتی باعث شک کردن بقیه بشه شروع می کرد به داد کشیدن ، نیاز داشت! با همه وجودش نیاز داشت ... اینقدر مشست کوبید که کیسه بوکس نارنجی رنگش از خون دستش رنگین شد ، مشت می کوبید روی خون های خودش و قطرات خون رو روی نارنجی تند و تیز کیسه بوکس پخش می کرد ، عرق از سر و صورتش می چکید ، بغض لعنتیش اگه می کشست شاید می تونستی ه کم حالش رو بهتر بکنه ، ولی اون بغض قصد شکستن نداشت ، بیشتر از نیم ساعت مشت کوبید به قدری که دستاش حال و ناشون رو از دست دادن بی خیال دستای داغونش کیسه بوکس رو به حال خودش رها کرد و رفت سمت در کشویی و بی ملاحظه بازش کرد. خونه غرق سکوت بود ، نگاش رفت سمت در اتاق سارا اینا ، سارایی که بهش یاد داده بود مقاومت کنه در برابر احساسش و حالا خودش ... با یادآوری سارا و حالت گیجش وقتی که برگشته بود دستاش رو محکم مشت کرد ، داد بند بند انگشتاش در اومد ، بدجور باهاشون تا کرده بود ولی بازم توجه نکرد ، چشم از در اتاق سارا برداشت و با قدم های محکم و عصبی راه افتاد سمت در حمام ... دوش سر شاید می تونست حالش رو یه کم بهتر کنه ، کیسه بوکس فقط یه در صد از درد روحش رو تسکین داده بود ... در حمام رو باز کرد و رفت داخل ، در رو قفل کرد و دوش آب سخ رو باز کرد و بی ملاحظه زیرش ایستاد ، اینقدر توی آموزش هاشون زیر آب یخ ایستاده بودن که خیلی هم بدنش عکس العمل تندی نشون نداد ، به خیلی چیز ها عادت داشت ، خیلی چیز ها براش عادی شده بود ، آموزش های ناجوون مردانه ای رو پشت سر گذاشته بود تا بتونه توی چنین ماموریت هایی دووم بیاره !! ولی حالا بلایی داشت سرش می یومد که ممکن بود هر چی رشته بودن پنبه بشه ... زیر دوش تی شرتش رو از تنش بیرون کشید و پرت کرد سمت در ، یکی از دستاش رو به دیوار چسبوند و وزن بدنش رو انداخت روی دستش ، موهای خیسش دور صورتش رو قاب گرفتن ، زل زد به موهاش و قطره های آبی که ازشون می چکید ... صدای دو رگه خودش توی ذهنش پیچید :
- دایی! تو رو خدا نجاتم بده ، نمی فهمن دایی! من دیگه نمی کشم!!
پوست زبر دست دایی وقتی گونه هاش رو نوازش می کرد رو خیلی خوب به خاطر داشت ، زمزمه های پدرانه دایی هیچ وقت از یادش نرفته و نمی رفت ...
- شهراد ، من تو رو بهتر از تو می شناسم ، می دونم وقتی حرفی می زنی اون حرف بی برو و برگرد حقیقت محضه! گذاشتم چند روز خودت توی خودت باشی تا اگه حرفی بود بزنی ... وقتی می گی کاری نکردی یعنی نکردی ... می دونم دروغ نمی گی! اما میخوام نجاتت بدم ... می خوام این حرص و غضبت رو یه جور دیگه تخلیه کنی ... موافقی دایی؟
انگشتایی که محکم موهاش رو می کشید رو یادش بود ، مشت هایی که دوست داشتم توی سرش بکوبه تا شاید نگاه پر اشک مادرش یادش بره رو یادش بود! مگه چند سالش بود اون روزا ؟ فقط هفده سال ! یه پسر هفده ساله هنوز نیاز به کوهی به اسم پدر داره که پشت سرش باشه و بتونه براش موقعیت هایی رو فراهم کنه تا کله پر باد و غرورهای بی جای نوجوونیش رو تخلیه کنه ، هنوز نیاز به مادری داره که دست محبت روی سرش بکشه و عین یه بچه لوسش کنه و در کنارش ذره ای به غرورش لطمه وارد نکنه ، یه پسر نوجوون که پره از تضاد ، استقلال می خواد ولی از تنهایی می ترسه ، دوست داره خودش برای خودش تصمیم بگیره ولی از عواقبش می ترسه ، دوست داره سر پدر فریاد بزنه ولی اگه یه لحظه پدر بهش پست بکنه از بی تکیه گاهی می ترسه! دست نوازش مادر رو پس می زنه ولی توی دلش به شدت به اون نوازش ها نیاز داره ... یه نوجوون هفده ساله چطور می تونه اون همه درد و تنهایی رو یه تنه به دوش بکشه؟ صدای دایی براش پر از امید شد اون شب :
- به مامانت گفتم ، به بابات هم می گم ، گفتم می خوام بفرستمت از ایران بری ، بری یه کشور دیگه که کار یاد بگیری ، گفتم می فرستمت تایلند برای آموزش ماساژ ... ولی باید بری کردستان شهراد ...
با همه وجودش تعجب شد و با همه قدرتش چرخید سمت دایی و با صدای پس رفته و پر از حیرت گفت:
- چی؟
دایی طوری که صداش از اتاق بیرون نره تند تند توضیح داد:
- قبل از اینکه این اتفاقات بیفته می خواستم با خودت و بابات حرف بزنم چون مطمئن بودم تو جربزش رو داری ، پسر خودم نداره وگرنه اون رو معرفی می کردم، شهراد یکی از ارگان های کشور داره نیرو استخدام می کنه ، کار توام به عبارتی شبیه به منه ولی یه فرقایی داره ... تو هرگز قرار نیست مثل من به عنوان پلیس شناخته بشی ...
انواع و اقسام فیلم های پلیسی و اکشن بودن که پیش چشم شهراد می رقصیدن ، فیلم های بزن بزن و وسترن و رامبو و آرنولد ... شاید هر کس جای اون بود از هیجان سرش رو توی سقف می کوبید ولی شهراد با همه فرق داشت و همین بود که باعث شده بود دایی اون رو برای این کار مناسب بدونه . شهراد به شدت کم هیجان بود و خونسرد! دایی دلیل این خصوصیت رو ذات آروم شهراد می دونست ولی شهراد به خوبی می دونست از کی تونست به همه حس هاش غلبه کنه، باز صدای دایی بلند شد:
- می دونم یه کم به نظر خوف آور می یاد و خوب هم می دونم اون جا قرار نیست بهت خوش بگذره ، سه سال از بدترین روزای زندگیت رو قراره سپری کنی ، ولی به من اعتماد کن ، کشور به امثال تو به شدت نیاز داره پسرم!
شهراد آب دهنش رو قورت داد ، یادش رفت بحثش با دایی سر چی بود و از چی تا این حد دلخور بود فقط گفت:
- سه سال نباید مامان رو ببینم؟
دایی لبخند تلخی زد و گفت:
- اولین شرطش اینه که به هیچکس وابسته نباشی پسر ... 
هر نوجوون هفده ساله دیگه ای بود از جا می پرید مشتی توی هوا می کوبید و می گفت:
- بزن بریم خان دایی! پایتم ...
ولی شهراد لبخند تلخی زد و گفت:
- بهم اجازه می دین فکر کنم؟
دایی ضربه ای سر شونه شهراد زد و گفت:
- حتماً فکر کن پسر ، خوب هم فکر کن ! اگه افتادی توی این راه دیگه راه برگشتی نداری ، زندگیت پر از هیجان میشه ولی نه هیجانی که توی شهربازی تجربه می کنی ، قرار با جونت بازی کنی ، قراره برای کشورت بجنگی ، خوب فکرات رو بکن اگه دیدی می تونی ، اگه دیدی مرد عملی بهم خبر بده. 
شهراد آروم سرش رو تکون داد و دایی از اتاق کوچیکی که برای مهمون در نظر گرفته بودن و دو سه شب بود پذیرای روح دردمند پسر نوجوون خواهرش شده بود خارج شد. اون شب بود که شهراد تا خود صبح پلک روی هم نزد و اینقدر فکر کرد و فکر کرد که همه اعصاب مغزش کش آمد و موقع نماز صبح بالاخره تصمیمش را گرفت ... او می خواست که انتقام بگیرد و در کنارش نیاز داشت برای مدتی از خانه دور باشد. اون لحظه هدفش نجات کشور و این شعارها نبود اون لحظه فقط به اهداف کوتاه مدت ذهنش دلخوش بود ... وقتی جواب مثبتش رو به دایی داد و افتاد داخل مسیری که به نظرش خیلی هم سخت نبود تازه فهمید قرار نیست هدفش فقط یک انتقام ساده باشه! همه چیز خیلی پیچیده تر از اون چیزی بود که اون فکرش رو کرده بود ... از گزینشش گرفته تا انتقالش به کردستان و اون منطقه کوهستانی سردسیر چهل چشمه که بارها اشکش رو در آورد ... سرهنگ احمدی که مسئول آموزششون بود اینقدر خشن بود و بی رحم که بارها بچه های گروه از دستش آرزوی مرگ کردن! ولی نتیجه اش این شد که وقتی بعد از سه سال از تبعیدشون آزاد شدن مردهایی شده بودن که خودشون هم نمیتونستن سه سال قبل خودشون رو به یاد بیارن!

 

دانلود رمان سیگار شکلاتی نسخه کامپیوتر PDF

Download

دانلود رمان سیگار شکلاتی نسخه اندروید  APK

Download

دانلود رمان سیگار شکلاتی نسخه آیفون EPUD

Download

 

توجه : نسخه های اندروید و آیفون به صورت زیپ است از حالت فشرده خارج کنید

 

 

 


نظرات  (۱۴۶)

دو جلده اسم دومیش شکلات تلخه داستان ادامه داره

سلام میگم هنوز جلد دوم وارد سایت ها نشده (لطفا جواب بدید ) چند ماه منتظرم اما ....

الان بعد اینک شهراد از کردستان میگه بقیش میشه جلد دوم ینی؟

میشه لطفا بگین نسخه دوم این کتاب کی میااااااااااااد؟؟؟؟
چرا نصفه؟
واقعا مسخره اید ما باید تا کی تو خماریش بمونیم اهههههههههههه
چرا کامل نیست 
من تا اونجایی خوندم که شهراد دوره اموزیشش تموم شده
سلام من همه نظرات رو نخوندم و نمیدونم کسی به جز من این درخواست رو داشته یا نه! راستش میخواستم بگم اگه میشه لطفا حداقل کتاب رو تهیه کنید و خودتون از روی کتاب چاپ شده پست بذارید خیلی ها هستن که شرایط خرید این رمان رو ندارن....... و اینکه شهرکتاب (ابن سینا) این کتاب رو داره که توی تهرانم هستش         با سپاس فراوان
سلام من بچه یزد هستم.       توی اسفند۹۵    نمایشگاه کتاب توی یزد بود (حدود یک هفته) که از خانوم هما پور اصفهانی فقط یه شب اونم شب سوم یا چهارم دعوت کرده بودند که به نمایشگاه بیان .....البته اون شب من نرفته بودم....ولی از دوستانم که رفته بودند گفتند «جلددوم سیگارشکلاتی» چاپ شده بود و حضور خانم پوراصفهانی به خاطر این بوده
.قیمت کتاب هم۴۰۰۰۰تومان بوده و خانم پوراصفهانی صفحه اول کتاب برای کسانی که أین رمان راخریده بودند امضا می کردند......
.
.
من فکر می کردم جلد دوم رو میذارن توی سایت ولی مثل اینکه جلد دوم فروشی....افسوس که نخریدم😑😑😑😑😖😖😖
چقدر مسخره شما که میدونسین اخرش و نمیذارید رو سایت واسه چی از اولش گذاشتین خیلی کارتون زشته 
واااا این چه وضعشه یا رمان نذارین یا میذارین درست مثل آدم کامل بذارین الان باید چندماه صبر کنیم تابفهمیم آخرش چی میشه مگه مردم مسخره شمان یا وقت اضافه دارن پای رمان نصفه بذارن
تقریبا تمام رمانهای این نویسنده رو خوندم همیشه به خوبی تموم کردن ولی برای رمان سیگار شکلاتی بعد از کلی جستجو که جلد دوم رو پیدا کنم اونم اینطوری نصفه تموم شد خیلی ضد حال بود.کسی خبر نداره این رمان ادامه هم داره یانه
من جلد دومش رو گرفتم چجوری میگین نیست
ضاهرا جلد سوم هم داره
سلام لطفا هرچه زودتر ادامه رمان رو بزارین ملت رو تو کف نزارین دیگه من همش میام چک میکنم میبینم نذاشتین لطفا هرچه زودتر ادامه اش رو بزارین البته بی زخمت
چرااااااااااا نصفههههه پس بقیش کجاسسسسست
سلام
پس بقیه رمان چی میشه؟
این که ناتمام مونده؟
پاسخ:
سلام نسخه جدیدش مجازی موجود نیست
خیلی مسخرس ملتو مچل خودش کرده 😒اگه قراربودچاپ بشه چرااصن ناقصشو گذاشتن تونت !!!!!😒
پاسخ:
سلام حرفتون درسته ما هم منتظر قسمت جدید بودیم ولی منتشر نکردن
امروز رفتم نمایشگاه کتاب نبودگفتن سفارش می دن  ولی فقط یه چیز اخرش ساها به شهراد می رسه یا نه  اگه نمی رسه نمی خرم
هعی چی بگم والا من که میرم دیونه بشم آخه کتاب فروشیمون کجا بود این قروفرادیگ چیه هوووووف
ایکاش اگه نویسنده میخواست رمان رو بفروشه نسخه الکترونیکش رو میفروخت رمان چاپ شده خیلی تغییرات داشته که از جذابیت رمان اصلی کم شده واقعا حیف این رمان بود که اینطور بهمش بریزه
سلام پی قسمت دوم رمان کی می آد؟؟؟؟😕
سلام... خواستم بدونم الان تا اینجایی که نوشته شده جلد یک بوده و ادامه این رمان به صورت کتاب چاپ شده و باید خریداری بشه؟ ممنون میشم راهنمایی کنین
ممنون کامل که نبود ولی بازم بد نبود

سلام

آیا این رمان در دو جلد به چاپ رسیده؟ من هرچقدر کتابفروشی های اینترنتی را جستجو کردم فقط یک جلد چاپ شده با عنوان سیگار شکلاتی دیدم. البته برای همون هم نه در سایت و نه در روی جلد کتاب ننوشته بودن جلد اول یا دوم.

ممنون

جلد دومش هم چاپ شده آیا؟ 
آقا تو رو خدا شمایی که خریدین خوندینش بگید آخرش اینا به هم میرسن یا نه؟

پاسخ:
سلام بله
نخوندم
کاش نمیخوندم اح
سلام. پس چی شد این جلد دوم رمانتون؟
پاسخ:
سلام
ما هم مثل شما منتظریم نسخه مجازی منتشر بشه

پس بقیش کووووووووووووو؟؟

پاسخ:
جلد دوم نسخه مجازی فعلا موجود نیست
سلام و ممنون از اینکه جواب پیام منو دادین
من تا اینجای داستان ک اخر پست گذاشتین خوندم،اما اینکه کامل نیست،نه گذشته ی افراد داستان و دلیل کاراشون مشخصه نه آینده.،کتاب800 صفحه س
اما اینحا244 صفحه، حتما ادامه داره:-( :-( 
پاسخ:
سلام رسیدگی میکنم 
منم دقیقا تا همین جا خوندم یکی بگه ادامش هست یا نه هنوز؟
پاسخ:
سلام اخر پست قرار گرفته قسمت های کامل
کلیک کنید
سلام ایام به کام.من این رمان جذابو خوندم و برای چند نفر فرستادم اما متاسفانه نصفه س:-(. کتاب چاپی رو نمیتونم بخرم چون مبلغش بالاس.نمیشه مثل خیلی از کتابای دیگه یه نسخه الکترونیکی از این تهیه بشه و با قیمت پایین تر در اختیار علاقه مندان قرار بگیره؟ یا حداقل حالا ک زحمت کشیدین نصفشو گذاشتین،یه خلاصه از بقیه شو بذارین؟😔😞😢🌸🍀
پاسخ:
سلام دوست خوب

نسخه کامل رمان در سایت موجود هست نیاز به پرداخت نیست


لینک دانلود کلیک کنید


شما که گفتین به زودی در سایت گذاشته میشه پس چرا نزاشتین؟
پاسخ:
سلام ببخشید طول کشید

اضافه شد

دانلود رمان سیگار شکلاتی کامل
چطوری کامل این رمان رو پیدا کنم؟
پاسخ:
به زودی در سایت گذاشته میشه
هیچ کس تاحالا قسمت اخرشو نخونده؟ یا نمیدونه چی میشه؟ 
من دوستام خونده بودن 
میگفتن خیلی قشنگه ولی من پیدا نمیکنم کاملشو 
پاسخ:
اضافه شد
تورو جان مادرتون این رمان رو تموم کنید مارو خوابوندین تو اب نمک که چی بشه.ذهن همه رو درگیر کردین.اخه چرا
پاسخ:
اضافه شد
کاش یه نفر که خونده بود میگفت آخرش سارا و شهر اد به هم میرسن یا نه!!!!
پاسخ:
نسخه کامل اضافه شده اخر پست
سلام عه خوب یکی آخرشو بگه دیگه. من ناراحتی روحی دارم خرشدم این رمان رو خوندم الان حالم اصلا خوب نیست.

همه تو خماریش موندن
برین گناهکارو بخونین بهتر از هیچیه خخخخخخخ
پاسخ:
اخر پست اضافه شد
 الان چیکار کنیم دانلود کنیم یانه ؟؟؟؟اخر نفهمیدیم کامله با نصفه اس ؟؟یکی بیاد ما رو از این دوراهی دربیاره
پاسخ:
نسخه کامل اخر پست اضافه شد
نظرات عالیست خیلی خسیسی خانم هماپور هالا من باید خدا تومن پول بدم تا رمانتون رو بخرم
به نظر من خودمون یجوری آخرشو درست کنیم سبک تریم تا تینکه سالها منتظر پایان یک رمان باشیم. بنظر من که اردلان تو ماموریتشون کشته میشه  و سارا و شهرادم موفق میشن اخرم فامیل از خود راضی شهراد ازش عذر خواهی میکنن . والا از دست این نویسنده ها نمیدونه ادم چیکار کنه *_*
سلام الان رمان چاپ شده یا واقعا اخرشو خودمون باید بسازیم؟!
بابا من ایران نیستم که این کتاب اگه چاپ شد بخرممم😶
چرا مردمو سر کار میذارین؟؟
واقعامنم امدم دانلود کنم دیدم خیلی طرف دار معترض داره پشیمون شدم ایشاا...همیشه بتونین بقیه رومنصرف کنین 😂😂😂
تینا جون دیگه بی احترامی نداشتیم , سلیقه ها متفاوته 
بعداز بیستا رمان مزخرف با چه شوقی به خاطر اسم نویسنده دانلودش کردم ولی وقتی کامنتارو خوندم پنچر شدم . آخه چرا ؟؟؟؟؟ :(
دوستانى ک میگن ما کتابو خریدیم عاااالللیه کشتین مارو بابا خب یه ذرررره بگو چى میشه شهراد عاشق میشه؟هى میگه عالیه عالیه،هنوز پیدا نکردم والا نمى پرسیدم خو 😔😔
من با کامنت های شمااز خوندن رمان پشیمون شدم..
زنده باشید دوستان...:)
سلام من میخوام رمان سیگار شکلاتی رو تهیه کنم اما نمیدونم کدوم کتابفروشی توی اصفهان این کتابو  داره برامم مشکله که تک به تک چک کنم دوستان اصفهانی که رمانو تهیه کردین لطفا کمکم کنید
با تشکر

سلام با تشکر از سایت خوبتون
میخواستم بپرسم کسی میدونه کدوم کتابفروشی توی اصفهان کتاب سیگار شکلاتی رو داره؟
خب راس میگن ملت دیگه . کلللللی میخونیم ک برسیم ب آخرش بعد میبینیم آخرش نیس . هم هما خانوم هم خانوم فرشته تات شهدوست می دوننک چقدر مشتاق رماناشونیم پس این ناز و اداهاشون واسه چیه ؟ رفتم چاپ شدشو خوندم آخرش نوشته ادامه دارد این چ وضعیه آخه . ادامه چی؟ وااای خدا
خیلی کار ضایعیه واسه نصفه نیمه گذاشتن یه همچین داستان مسخره ، مزخرف و فوق تخیلی !!!! نویسنده خیلی جو گیر شده !!!!
شما هم به خاطر کبود و عقده هایی که از بابت فرهنگ و تربیت ناقص در خصوص جنس مخالف و مسائل سکژوال به این رمان چرت علاقه مند شدید ! واقعا به نظرم خیلی ملت عقب افتاده ای هستیم که دلمونو به یه همچین مزخرفاتی خوش میکنیم !!!!
اگر نویسنده بخاطر مشکلی که با سایت دارن ادامه رمانو نمیذارن خب یجا دیگه بذارن ما بخونیم... تلگرامی جایی...خب موندیم تو خماری...
ای بابا ایشونم مث خانوم فرشته27پشیمون شد چاپش کرد,یعنی من فقط ضدحال میخورم هم بباربارون هم این...😒
هههه راسی خدابهتون صبربده بابت کامنتای اعتراض😀
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۲۴ زیزیگولوووووو
سرکا رییییییییییییییییین      این رمان رو دوستم چاپش را گرفته بود ولی باز ناقص بود
پس کی ادامشومیزارین؟
پاسخ:
گذاشته نمیشه کتاب رو بخرین بخونید نویسنده راضی به گذاشتنش رو سایت نیست.
خانم پوراصفهانی من عاشق رمان هاتون هستم ولی سیگارشکلاتی واقعا جذاب و بی نظیره. جون هرکی دوس دارین تمومش کنید. من موندم تو خماریشششششششش
سلام  میخواستم ببینم ایا ایشون تا الان ژکان سیگار شکلاتی رو تموم نکردن اگه کردن چرا نسخه چاپیش هم باز ادامه داره اگه تموم نکردن هم چرا تاپیش کردن ؟
سلام بالاخره نسخه چاپ شده کامله بخریم یا اونم ناقصه 
سلام خانوم پور اصفهانی
همه ی رماناتون خیییییییلی خوبن
الان رمان سیگار شکلاتی توی سایتی نوشته شده ؟
من خیلی دوستش دارم
ممنونمممممم از رمان های زیبا و با حالتون
وای من کتاب رمانش رو خریدم درسته که چهل و پنج هزار تومن هست و کمی نسبت به قیافش گرونه ولی عالیه....  ینی هیچ کمبودی توش احساس نمیشه و از رمان های قبلی اش خیلی بهتره دنبال رمان توی سایت ها نباشید همایت کنید و کتابشو حتما بخرید.. 
لطفا بگید آیا کتابش چاپ شده یانه اگر چاپ شده از کجا میشه خرید 
پاسخ:
کتابفروشی های معتبر شهرتون...
واقعا کارش دور از ادب بود حداقل بگین که رمانه کامل نیست تا ما وقت نزاریم بخونیم خانم اصفحانی مردم هم علاف تو نیستم که هروقت دلت خواست ادامشو بزاری والا ما وقت داریم میزاریم یه ذره ارزش قاعل باشین اه من که زاضی نیستم
اخرش چی شد اخرش شدن مرد خوب ک چی 35قسمت اخرش هیچی ب هیچی 
وای من نمتونم تهییه کنم لطفا یکی بگه تهش چی میشه خواهش میکنملطفا بگید دارم دیوونه میشم
جون هر کی روست دارید بگید اخرش چی میشه
ای بابا این دیگه چیه یه ذزه رمان اینجا یه ذره اونجا واقعا ادمو کلافه می کنه خوب یا همشو بذارید یا اصلانذارید تا ادم کنجکاو نشه
سلام عزیزانی که کتابشو خریدن میشه بگین از کجا گرفتین ک ماهم بریم بخریم بخدا تو خماری موندم😔😔😔😔
سلام من چند وقت پیش این کتاب و خونده بودم البته نصفه چون تو هیچ سایتی کاملش نبود ولی الان ک مجوز چاپ گرفته کتاب کاملشو خوندم خیلی خوب بود .عالللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییی بود مرسی
بیشتر از رمان فک کنم نظرات جالب بود
bayad romanesho bekharin,chap shode.aaalie
سلام ، من این رمان و خریدم ،عالییییییی بودد . اما بعد هفتصد و خورده ای صفحه باز زده ادامه دارد... . یه سوال ادامشو خانم پور اصفهانی ننوشتن ؟؟؟. ترو خدا بگین .. من عاشق این رمانم دارم واسه خوندن ادامه اش خودکشی میکنم....
پاسخ:
خودکشی نکنی شوهر آیندت تنها میمونه.
من کتابشون رو خریدم(سیگار شکلاتی)، خیلی قشنگ بود ولی بازم بعد از هفتصد صفحه نوشته شده بود ادامه دارد.....
سلام این چرا اینچوری تموم شد آخه؟؟ینی چی خو؟؟این کتاب رو محاله بهش مجوز چاپ بدن شما باخانوم هماپوراصفهانی درارتباط نیستین ک بپرسین ازشون؟؟؟
پاسخ:
سلام
نه نیستیم
کتابشو خوندم عالیهههه
محشر
فوق العادههههه
آخ یعنی چی؟
این دیگه چه پایانی بود
توروخدا تو سایت بزارینش من نمتونم بخرممممم😢😢😢😢😢😢شدید کنجکاومممم
وایییی 
یا خدا
 بزارینش دیگ من دیگ حتی یادم نمیاد درس ک چی به چی بود :'(
چرا سایت 98 یا از بین رفته ؟
خوب زود تر درستش کنین
عاشق سارا می شه ایا ؟😢
ینی چی آخه این همه مدت مردمو گذاشتین تو خماری اطلاعات دقیقم که نمیدین 
من خیلی ماه پیش دنبالش کردم دیدم ادامشو نمیزارید اینم از این که هنوز که هنوزه خبری نیست
خورد تو ذوقم این همه خوندم آخرش هیچی!!!! حداقل تا کامل نشده نذارید
سلام هماجان من واقعا عاشق نوشتهاتونم ولی چرااین کارو بادل من میکنید چرارمان سیگارشکلاتی روتا اخر نمیزارید اعصابم به هم ریخته دیگه  دوستتون ندارم دیگه میترسم  رمانی ازشما روبخونم چون همش دلهره اینو دارم که نصفه باشه وحالم گرفته شه
سلام پس ادامش کووو؟؟؟؟ ما کتاب فروشی نداریم که بریم بخریم توروخدا ادامشو بزارید
من فقط میخوام بدونم شهراد عاشق سارا میشه یا ن؟بهم میرسن یا ن؟تورو خدا بگیییین من که عاشق شخصیت شهراد شدم
اغا اینا چی میگن یعنی این رمان ته نداره؟؟؟
این رمان خیلی تعریف میکنن میخوام تازه شروع کنم بخونم اگه ته نداره نخونم:/
سلام رمان سیگار شکلاتی رو کجا میتونم پیدا کنم ؟؟؟؟
چاپ شده رمان ؟؟؟؟
پوووووف اگ قرار بود اینجوری بکنین همون اول تو مجازی نمیذاشتین پوووووف مسخره ها

پاسخ:
چرا همش پوف پوف میکنی !؟؟؟؟؟
اینم سیاست کاری نویسنده رمان یکم بجای پوف پوف کردن فک کن میفهمی که چرا اینجور کرده.
به هم ما ربطی نداره.
این کتاب الان چاپ شده یعنی؟بریم دنبالش یا بازم سرکاریه؟
پاسخ:
چاپ شده برو دنبالش
ای بابا اخه این چ وضعشه ؟ نویسنده محترم باید یکم مسعولیت پذیر باشه یا نه ؟ وقتی نمیتونه ی رمانو کامل کنه اصلا از همون اول نزارش توی سایت الان 3 ساله ملتو مسخره خودش کرده . هرچی رمان میخایم بخونیم همه نصفه ولش شدن و بایگانی میشن . واقعا که.
پاسخ:
میخوای چماق بدم ما رو بزنی !؟؟؟؟
وااااا اخرش کووو؟ چ وضعشه من اخرشو میخواااام😡😡😡😡😡😡😡😡😡
payanesh baze :D
دوستان عزیز چنتا نفـــــــــــس عمیق بکشین ب اعصابتون مسلط باشین
فقط میتونم بگم رسما سرکار بودیم آخه اینم شد رمان تهش چی مثلا؟؟؟

تو خونه ما خوندن رمان هایی که توش حرفای خارج از عرف زده میشه ممنوعه..

من عاشق رمانای هما جون هستم... این رمانم خیلی دوست دارم ولی واقعا با اون شروع طوفانیی که داره چطوری میتونم بخرمش؟؟

من هنوز آرزو دارم خب...

دارم کامنت میخونم تخمه میشکنم :)))) یکی میگه من دارم خودزنی میکنم =)) از همین تریبون میخواسم بگم عاشقتم دوسته عزیز :))) ولی نزن خودتو انصافن گناه داری :)))
عالیه امیدوارم بتونم تهیش کنم
من این رمان رو خریدم...آخرش نوشته ادامه دارد ولی خب جای مشخص شده ای تموم میشه.از من می شنوید بخریدش خیلی قشنگ و نتیجه...
سلام مرسی بابت رمانای خوبتون عالـــــیه فقط میشه بگید نسخه کاملشو از کجا باید گیر بیارم؟
پاسخ:
از کتابخونه های معتبر شهرتون تهیه کنید.
سلام دوستان.اگه دنبال ادامه ی این کتابین بدونین که دیگه مجازی نمیتونین بخونین‌این کتاب چاپ شده و تو سایت پیک شاپ به قیمت ۴۵ هزار تومن فروخته میشه
سلام  لطفا کسایی که کتابو خریدن بگن که قشنگ تا اخرش نوشته شده یا نع ما الکی بریم بخریم دوباره همون اشو همون کاسه
هرکی کتابشو خونده میتونه بگه اخرش چی میشه ینی واقعا دارم دق میکنم بدونم اخرش چی شد😞...من دسرسی ندارم بخرم ...تازه کتاب خونه معتبر از کجاگیر بیارم
سلام و خسته نباشین , واقعآ این رمان عالیه توصیه میکنم از کتاب خونه ها حتمآ خریداری کنین قیمتش هم 45 تومن هست , من تا اخرش خوندم و ادام هم دارد , میتونم بگم اولین رمان بود که تو عمرم با این همه علاقه تا خود صبح میخوندم , واقعآ کار بی نظیری از خانوم اصفهانی بود
قسمت قبلیشو چه جوری بخونم؟

پاسخ:
از کتابفروشی معتبر شهرتون تهییه کنید.
اسم رمان چاپ شده همون سیگار شکلاتى هستش؟؟
پاسخ:
بله سیگار شکلاتی
سلام نمیدونم چرا دانلود نمیشه لطفا کمکم کنید
سلام میخواستم بدونم چرا قسمت آخرش دانلود نمیشه. لطفا راهنماییم کنید.
پاسخ:
این رمان به چاپ رسیده میتونید ار کتاب فروشی معتبر تهییه کنید.
آره کتابشون چاپ شده همین دیروز یجا دیدم
فقط میشه اسم رمانای دیگه شون که تو نت نیست و چاپ شدن بگید؟؟؟
پاسخ:
پیچ اینستا خودشون رو دنبال کنید
اسماشون رو نوشتن.
دارم خودزنی میکنم میفهمید؟؟؟؟؟؟؟؟؟جان هرکی دوست دارین بزارینش روسایت دیگه..عصبی میکنیدآدمو!!!!!!!!!!!خسته شدم بس دربه دردنبال این رمان بودم........
پاسخ:
چرا خودزنی دوست عزیز !؟؟؟؟؟
این رمان چاپ شد و میتونید از کتاب فروشی های معتبر تهییه کنید.
ما نمیتونیم رمان هایی که صاحب اثر راضی نیست بذاریم داخل وبلاگ.
ندارم اینطوری تو خماری بمونم.اگه اینو نخونم نمیتونم یکی دیگه شروع کنم.چرا درک نمیکنین دارم دیوونه میشم
من چند ماهه منتظر اخرشم رمان به این جذابی یعنی پایان نداره
سلام واقعا ممنون از رمان بسبار زیباتون اما وافعا اتصلفه مارو تو خماری بذازید؟؟؟؟
خب ادامشم بذارید لطفاااااااااااااا
ممنووون مییشییییم
انشالله که خوب شده باشین
شما این قسمتش روگذاشتین پس قسمت های قبلیشو چکارکردین میشه بگین اخه من هرسایتی میرم ی قسمت هاییشو گذاشته میشه بگین خانم هما تا قسمت چندم گذاشته من خودم تاجایی که از جشن فستیوال برمیگردن خوندم از اونجاب بعدش رو هرکاری میکنم پیدا نمیکنم گفتم شایدشمابدونید ؟
ممنون میشم جواب بدین
پاسخ:
منتظر باشین هرموقع چاپ شد کتابش رو تهییه کنید بخونید.
مدیر چراجواب سوال منو ی چیز دیگه میدی خخخخخ
من پرسیدم قسمت های قبلی رمان سیگارشکلاتی کوی باردیگه ب سوالم نگاه کن  و چرادیگه خانم هما بقیشو ادامه نمیده ؟
پاسخ:
بله دیروز سرم درد میکرد و ....
این رمان اینجوری ناقص کاملش موجود نمیباشد.
بقیه قست های قبلی رمان کجاس توروخدابگین هرکاری میکنم پیدانمیکنم شماچرافقط قسمت اخرشو گذاشتین هرچندسروتهش معلوم نیست لااقل قبلی ها کجاهستن
پاسخ:
رمان ذهن خالی چاپ و انتشار شده به قیمت 42 هزار تومان میتونید خریداری کنید.
سلام.بببخشید پس این رماننننن تموم نشددددددددددددددددد الان میدونین چند ماهه منتظر این کتاب هستیم نه چاپ میشه نه کامل میشه.اه.اقعا از هما خانم انتظار نداشتیم این اصلا درست نیست
ای دی اینستاگرام هما جون رو میشه بذارید؟
خیلی دوس دارم بدونم اخر این رمان چی میشه دارم از کنجکاوی خفه میشم
اصلا نمیتونم بهش فک نکنم امسالم کنکور دارم
پاسخ:
متاسفانه نداریم دوست عزیز...
شرمنده.
سلام خیلی ممنون ازتون...خواهش مندم هرچه زودتر رمان رو ب پایان برسونید و بزارید ..ممنون از زحمت هاتون
هما خانم حق دارن
اگه پست های اینستاگرامشون رو ملاحضه بفرمایین میفهمین برای چی این رمانو داده دست چاپ 
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۱۸ زیزیگولوووووو
آخه مگه مردم مسخره شما هستن 

 خانم پور اصفهانی مسئولیتی که قبول کردن را باید تا آخر برن
مردم الاف شما نیستن که بخاین قهر کنین اینجوری طرفداراتون را از دست میدید
از بس اومدین از این بنده خدا ایراد گرفتین با خاطر این رمانش که قهر کرد رفت ...فک کنم الانم داده دست چاپ رمانشو.....حالا برین منت کشی ......خداییش اعصاب نمونده برام چن نفر بیکار میان نظر الکی میدن...ی مشت حرف چرت میزنن و همش ایراد میگیرن تا نویسنده بدبخت ادامه نده ....اخه پس تکلیف بقیه چی میشه انقدر علافمون میکنن ...تا نصفه ها پیش میرن اخرم میگن میدیم به دست چاپ .....خب شاید یکی دسترسی نداشته باشه که بخره...یکی همین هما خانوم یکی هم رمانای خانوم فرشته۲۷

سلام رمان خیلی قشنگی بود اخه چرا اینجوری تموم شد اصلا اینکه هیچیش معلوم نیست اعصابم خیلی بهم ریخته از بس فکر میکنم که اخرش چی شد     
با عرض سلام خدمت دستندر کاران سایت و خانم هما پور اصفهانی
ازتون خواهش میکنم جواب سوالم رو بدید که کتاب رمان ایشون به نام سیگار شکلاتی در چند جلد چاپ شده و آیا رمان سیگار شکلاتی تموم شده یا هنوز هم ادامه داره؟
من از خواننده های قدیمی رمان های هماجون هستم ولی مدتی مجبور شدم از خوندن رمان صرف نظر کنم .حالا اگه میشه لطفا کمکم کنید.ممنونم و خسته نباشید
پاسخ:
سلام اطلاعاتی نداریم در این مورد
فعلا سایت های رمان اصلی دارن یکی یکی فیلتر میشنو
با تشکر از نویسنده محترم،  ایشون باید در برابر کاری ک شروع کردن و در اختیار مردم قرار دادن مسئولیت قبول کنن 
چرا این رمان چاپ نمیشه بابا بیشتر پنج ماهه که ما منتظریم.بابا من میخوام بفهمم اخرش خانواده ی شهراد چی کار میکنن وقتی میفهمن شهراد پلیسه....
سلام از خانم پور اصضفهانی به خاطر رمان های زیباشون تشکر می کنم ولی یه خواهشی که داشتم اینه که اگه با سایت نود هشتیا به مشکلی خوردن این موضوع رو با مخاطب هاشون قاطی نکنند و لطف کنند ادامه رمان سیگار شکلاتی رو به هر صورتی که صلاح می دونن در اختیار علاقمندان بزارن
ای بابا پس این رمان کی تموم میشه 
رمان بسیار زیباییه ولییی حیف که خیلی ما را برای پست گذاشتن اذیت کردین.
وااااااااای از اون روز هنوزنیومده///////
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۰۹ تسنیــــــــــم
عجب داستانی شده ها...دیگه واقعا حوصله ام داره سر میره از خانم پوراصفهانی این کار دور از انتظاره که هر ۲ هفته ای یه پارت رمان رو تو سایت بزارن رمان باید با کتاب خونده بشه با جلدی شکیل و مقدمه ای حرفه ای که مخاطب جذبش بشه و چشم ازش برنداره...حیف این همه استعداد ایشون نیست واقعا
chra enqad bi saro tah tamom shod?: /
سلام
لطفا برای پیدا کردن جلد دوم این رمان زیبا کمکم کنید
باتشکر

پاسخ:
فعلا این رمان ادامه ندارد هرموقع ادامش اومد اطلاع رسانی میشه
خوب همون اول نمیزاشتش کلا تا کامل بشه
تورو خدا زود بزارین رمان بسیار عالیه نزارین آدمو تو
پاسخ:
ادامه رمان وجود نداره نــــــویسنده اعــــلام کـــــــــــــــــــــرده قرار بعدا بع چـــــــــــــــــاپ برسه رمان.
دارم روانی میشم به خدا اخه رمان به این جذابی بدون پایان اخه همه جون چرا این کارو با ما کرده 
پاسخ:
درآینده این رمان چاپ خواهد شد به گفته نویسندش.
سلام اخه یعنی چیییییییی پس کی تموم میشه پس
من فقط زمانی رو میخام که کل خانواده شهراد بفهمن این پلیسه چجوری میشن 
هما جان به خاطر مشکلاتی که با نود وهشتیا داشتن تو سایت رمان رو ادامه ندادن گفتن قراره چاپ بشه
پاسخ:
بله درست کاملا
هرموقع رمان چاپ بشه و انتشار بشه اطلاع رسانی خواهد شد.
سلام میخواستم بدونم رمان سیگارشکلاتی هما جان چاپ میشه جون من جواب بدید باتشکرررررر
پاسخ:
دقیق نمیدونم والا اگه چاپ بشه اطلاع رسانی حتما خواهد شد.
الان چهار پنج ماه از آخرین پست هما جون میگذره ...یعنی هنو ادامشه و نذاشته ....خب من زود یادم میره کی به کی بود باید بشینم از اول بخونم 
Baba toro khoda bezarin daram ravani mishamm
پاسخ:
چیزی از نویسنده برامون داده نشده، ادامش داده بشه حتما گذاشته میشه.
اگه میشه اخررمام رو بزاراید
پاسخ:
اگه به دستم برسه حتما میذارم.
وااااا...خب اخرشو بذارید دیگه.
این کارا چیه که الان چند ماهه مردم تو خماری گذاشتین.
پاسخ:
فعلا آخر رمان به دستمون نرسیده هستش در صورت رسیدن حتما گذاشته میشه.
ب این کتاب اجازه ی چاپ نمیدن
سلام اخرش چی شد این همه هیجان اخرش شد این؟؟؟ من فک کردم اخرش سارا باشهیاد ازدواج میکنه 
ولی آخه توی رمان های عاشقانه خودشون گفتن که ادامش مجازی نخواهد بود و چاپ میشه

سلام الان چی شد؟اخرش که اصلا معلوم  نبود چی به چیه؟ببینم مطمئنید این کلا اخرین پستشه؟یا بقیه شو تو چابش میذاره؟تورو خدا جواب بدید دارم دیوونه میشم

پاسخ:
تو انجمن نودهشتیا گفته شده آخرین پستش ولی باز ادامه داشته باشه گذاشته خواهد شد در سایت :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
A-D-S