رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی

رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی


A-D-S

جانم فدای رهبر سید علی

جانــم فــــدای رهــبــــر
همه رمان های وبلاگ مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

در صورت نارضایتی نویسنده رمان از وبلاگ برداشته خواهد شد!

برای ارسال رمان از تماس با ما اقدام کنید

ما در شبکه های اجتماعی

نویسندگان
تبلیغات
خرید بک لینک

۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانلود رمان برای آیفون» ثبت شده است

دانلود رمان من و این حال عجیبم کامپیوتر،اندروید،ایفون،pdf،تبلت

دانلود رمان جدید من و این حال عجیبم جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت

نوشته یگانه مولوی کاربر انجمن نگاه دانلود


من برای بار اوله که دارم رمان می نویسم..داستانم بر اساس واقعیته…
فقط بعضی قسمت هاشو خودم اضافه کردم…اما در کل موضوعش واقعیه…
اسمشو به این دلیل انتخاب کردم چون در طول داستان یه سرس غم و شادی
واینا داره..با خودم که فکر کردم دیدم این اسم میتونه گزینه خوبی باشه که حالات مختلف داستانو نشون بده…
خوشحال میشم کامنت بزارین و اشکالاتمو بگین ….ممنونم از همتون….
شخصیت های رمان:
شخصیت اصلی:سروین
برادر سروین:سروش
مادر سروین:مه لقا
پدر سروین:خسرو
دوستای سروین:رویا.پریسا.مینا.ساراو …
و…

ژانر:اجتماعی.عاشقانه.هیجان انگیز
زمان شروع:چهاردهم /اذر/هزارو سیصدو نودو سه

خلاصه رمان:
سروین دختری است که در یک خانواده مرفه به دنیا امده….اتفاقات زیادی در جریان زندگی اش اتفاق می افتد..
یک اتفاق سرش را زیر می اندازد و می ایدو وحشی وار همان یک ذره بساط دلخوشی اش را هم داغان می کند..
همه دل تنگی ها و درد هایش در گلویش جمع می شود تا اینکه روزی یک اخ گنده بکارت حنجره اش را پاره میکند
و پیش پیش تقویم روز هایش را پر از ترس و نفرت می کندو سروین برای فرار از تنهایی هایش به مردی پناه می برد …..
سراغاز:

ارام و قرار ندارد…دران عصر غم بار پشت فرمان ماشین داغ کرده و باحالتی عصبی دندان روی هم می

ساید…حرکات و سکناتش از نوعی اشفتگی و

سردرگمی حکایت میکند….با عصبانیت پایش را روی پدال گاز فشار میدهد و دنده عوض می کند….به

فکر فرو می رود…هر فکری به سرش می زند..

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۲:۵۲
نویسنده پست : پریسا

دانلود رمان سیاه روشن pdf،کامپیوتر،اندروید،ایفون،تبلت

دانلود رمان سیاه روشن ایفون،pdf،تبلت،جاوا،اندروید


نوشته  پ.زرین کاربر انجمن نود و هشتیا


خلاصه داستان:

خلاصه:
اگر دوستم داری
تمام و کمال دوستم بدار
نه زیرخطی از سایه روشن …
اگر دوستم داری
سیاه و سفیدم را دوستم بدار
و خاکستری و سبز و طلایی
و درهم …
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجرهای باز !
اگر دوستم داری، مرا تکه تکه نکن …
تمام و کمال دوستم بدار … یا اصلا دوستم ندار …!!!
.
.
گاهی یک سوءتفاهم باعث یک عمر دوری یک دوره جدایی وتنفر هرروزه می شود
بگو
هرچه که هست
گاهی شکستن دیوار غرورت باعث دیدن باغ سبز پشت دیوار می شود

قسمتی از متن :

اَه،لعنتی الان وقت پنچرشدن بودانگارمن اصلا امروز رومود شانس نیستم این ازتصادفی که همکارگرام شهره جون انجام دادن وماشین نوام روداغون کرد اینم ازالان که تواین بارون این ماشین لعنتی بایدپنچربشه حالا چیکارکنم؟حتی یه پالتویایه چترم همراهم نیست تا الان بگیرم رو سرم کمترخیس بشم تو ماشین هم که نمیشه نشست اومدیم تاصبح بارون بند نیومد خدایادمت گرم آخه امروزچرابامن لج کردی من نمیدونم
همینطورکه غرغرمی کردم وبه زمین وزمان بدوبیراه میگفتم ازماشین پیاده شدم خداییش بدجورداشت بارون میومد توی بهاریه همچین بارونی همیشه بعید بود منم بخاطره گرمی هوا یه مانتوی معمولی تنم بود مطمئن بودم درعرض چنددقیقه موش آب کشیده میشم رفتم ازصندوق ماشین جک وآچارای مخصوص عوض کردن چرخ وزاپاس روبرداشتم

۰ نظر ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۰:۱۵
نویسنده پست : پریسا

پست آخر رمان سیگار شکلاتی | خانوم هما پور اصفهانی

منبع : نودهشتیا

لرزش دستام و به خوبی حس می کردم و با مشت کردن و قایم کردنشون پشت سرم و گاهی چسبیدنش به کناره های پام سعی داشتم تس و لرزم رو ا زچشمای تیزبین کامیار مخفی کنم، اونم چندان تیز و بز نبودکه بفهمه حال من خرابه، تند تند مشغول آموزش دادنش بود، کوله پشتی رنگ و رو رفته ای به رنگ سبز ارتشی از روی تخت خواب دو نفره کنار دستش برداشت، اونجا اتاق خواب خودش و سیامک بود. اتاقشون بزرگتر از اتاق شهراد و اردلان بود ولی چیدمانش همون مدل و وسایلش هم دقیقا همون سبک بود. کوله پشتی رو گرفت بالا و گفت:
- خوب دقت کن ببین بهت چی می گم! این کیف داخلش یه آستر داره که ته کیف به اندازه رد شدن یه انگشت این آستر رو پاره کردیم ... 

جهت خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید...

۱۴۶ نظر ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲
نویسنده پست : پریسا
A-D-S