سخنان پر محتوا کوتاه از بزرگان
سخنان پر محتوا کوتاه از بزرگان
و دویدن که آموختی ، پرواز را
———————
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
———————
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
———————
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
———————
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
———————
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند
———————
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
———————
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
———————
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست
———————
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
———————
و کمال معرفت آن است که
خودت را باور داشته باشی
انسانهای ضعیف انتقام میگیرند ودر پی انتقامند.
انسانهای قوی میبخشند.
انسانهای باهوش نادیده میگیرند.
--------------------------------------------------
سه زﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﻨﺪ :
ﻣﺎﺩﺭﻡ ، ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺗﺼﻮﯾﺮﺵ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﺵ !
--------------------------------------------------
به بابام میگم پدر موجودیست که جونشو واسه بچش میده اما ماشینشو نه
؛ امیدوارم بودم تحت تاثیر قرار بگیره
که گفت : آخه ماشینش جون بچشو می گیره !
--------------------------------------------------
گفت چشم تنگ دنیادار را یا قناعت پرکند یا خاک گور
--------------------------------------------------
حواستون به بعضی حرف ها و بعضی کارا باشه
چون خیلی وقتا ببخشید کار چسب زخمو نمی کنه !
--------------------------------------------------
یادش بخیر یه کوچه ۸متری
۴تا آجر ، یه توپ پلاستیکی ۲ لایه …
دلخوشیامون خیلی ساده بود !
--------------------------------------------------
و انسان موجودیست که زیاد موجود نیست !
--------------------------------------------------
کبریت های سوخته هم روزی درخت های شادابی بوده اند
مثل ما که روزگاری می خندیدیم قبل از اینکه عشق روشنمان کند !
--------------------------------------------------
پای معرفت میاد وسط
دست خیلیا کوتاه میشه …
--------------------------------------------------
دل یک زن تمای دنیای اوست …
شاه دنیایش باش ای مرد نه سردار سپاهی
که احساسش را در هم می شکند !
--------------------------------------------------
دلم را به روی عالم و آدم بسته ام …
مگر دلبستگی همین نیست ؟
--------------------------------------------------
آنانی که تو را به خاطرِ هیچ خواسته ای دوست دارند به خاطر بسپار …
--------------------------------------------------
فراموش نکنیم که اگر دلی را بردیم شکستیم ، گذشتیم و رفتیم …
روزگار حافظه خوبی دارد ، هرگز فراموش نمی کند !
--------------------------------------------------
ﮔﺎﻫﯽ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ !
--------------------------------------------------
کسانی که از خود می رنجانیم
مثل ساعت هایی می مانند که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم بعد می فهمیم که خیلی دیر شده
--------------------------------------------------
هیچوقت حال اونی که هست
رو به خاطرِ اونی که نیست نگیرید …
--------------------------------------------------
پدر پشت در نقاب خنده هایش را می زند
و غم هایش را در جیبش می ریزد و وارد خانه می شود
پدر ناراحتی هایش را پشت روزنامه پنهان می کند
پدر در تمام آینه ها فریاد می زند : حال من خوب است
پدر دوستت دارم ها را با چشمانش می گوید چون عشق پدر همیشگی است
پدر ، سایبان لحظه های بارانی
چشمان پدر ، شعری است مردانه
پدر سرباز کهنه کار جبهه های روزگار
پدر برای من همیشه پدر خواهد ماند
--------------------------------------------------
آنقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که گاهی
فراموش می کنیم پدر و مادرمان در حال پیر شدن هستند !
--------------------------------------------------
مادربزرگ می گفت : دل هر آدمی دری دارد
می گفت : باید باز کنی در دلت را روی لبخند آدم ها
می گفت : هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند
می گفت : کلید دل آدم دست خود آدم نیست
می گفت : انگاری کلیدها را دم خلقت پخش کرده اند
بین آدم ها و هر کسی یکی برداشته برای خودش
می گفت بلند شو برو بگرد
بگرد ببین کلید قلب کیست توی دست هایت ؟
ببین کلید قلبت کجاست ؟
--------------------------------------------------
همیشه میشه تموم کرد
فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد …
مواظب همدیگه باشیم !
--------------------------------------------------
اکبر عبدی می گوید : یک روز سر سریال بودیم
و هوا هم خیلی سرد بود ، حسین از ماشین پیاده شد بدون کاپشن !
گفتم : حسین این جوری اومدی از خونه بیرون ؟
نگفتی سرما می خوری ؟ کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوسش داشتم
ولی سر راه یکی رو دیدم که اون هم دوسش داشت
و هم احتیاجش داشت ولی من فقط دوسش داشتم !
--------------------------------------------------
گفت : اگه این یکی هم دختر بشه دستاشو قطع می کنم
خدا بهشان پسری داد که دست نداشت …
--------------------------------------------------
مواظب باش به کی دست میدی
وگرنه همه چیتو از دست میدی !
--------------------------------------------------
مواظب حرف هایتان باشید
حرفها گاهی از زباله های هسته ای هم خطرناک ترند …
بعضی هایشان را در هیچ جای این کره ی خاکی نمیتوان چال کرد !
--------------------------------------------------
روی سنگ قبرش نوشتند :
اولین باری نَبود که مُرد
--------------------------------------------------
خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است …
--------------------------------------------------
نفس بکش !
نفس بکش !
نفس بکش لعنتی !
نفس بکش !
نفس …
دکتر سرش را تکان میدهد و پرستار هم
دکتر عرقش را پاک میکند
و کوههای سبز بر صفحه ی مانیتور کویر میشوند !
--------------------------------------------------
کثیفی رو با رنگ سیاه مثال میزنن
ولی کثیفی با سیاهی خیلی فرق داره !
--------------------------------------------------
وقتی مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند و زنان شوکت زن بودنشان را
مردان همیشه مرد میمانند و زنان همیشه زن و آنگاه هر روز
نه روز “زن” و نه روز “مرد” که روز “انسان” است …
--------------------------------------------------
خسرو شکیبایی : پسر تو چند سالته ؟؟؟
پارسال ۱۶سالم بود بچه بودم ؛ دو روز بعد بابام مرد
بازم ۱۶سالم بود اما دیگه بچه نبودم !
--------------------------------------------------
بدترین درد کدومه ؟
یکی گفت : عاشقی
یکی گفت : تنهایی
یکی گفت : دلتنگی
یکی گفت : فقر
اما هیچکس نگفت :
دردهای شب تا صبح مریضا خصوصا کودکای سرطانی !
--------------------------------------------------
منبع: پارس ناز