دانلود رمان در ازای مرگ پدرم کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید
دانلود رمان در ازای مرگ پدرم کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید

دانلود نسخه آیفون epub
توجه*برای باز کردن فایل هایی که دریافت میکنید از نرم افزار winrar استفاده کنید و در صورت باز نشدن از notepad استفاده کنید*توجه
صفحه ی اول رمان:
سرخورد و روی سرامیک اشپزخونه افتادهمه به سمتم نگاه کردن شرمگین گفتم:ببخشیدازدستم سرخورد…نمیدونستم اون بشقاب چندمین ظرفی بودکه تواین یک ماه موندنم توخونه خانواده فرنوش شکسته بودم…ازوقتی که اطرافیانمو شناختم و واژه زندگی رولمس کردم ازتمام خصلت هاوخصوصیاتم راضی بودم وهیچ گله ای نداشتم جز بی دست وپابودنم …خصلتی که همیشه بابتش مسخره ام کردن وهمینطورسرزنش …بعدازمعذرت خواهی بابت خرابکاریم واتمام شست وشوی ظرف هاسریع مقنعه وچادرمشکیم روپوشیدم وازخونه زدم بیرون باید قبل ازهرچیزی کارپیدامیکردم یک ماه خوردن وخوابیدن تنبلم کرده بود باید دیگه یه دستی به سرو وضع زندگی آشفتم میکشیدم …اونقدربه شماره های مختلف اگهی های توروزنامه زنگ زده بودم که کلافه رونیمکت پارک ولوشده بودم بازهم جای شکرش باقی بودپارک خلوت بودوآبروم درامان بود…داشت اشکم درمیومداشکی که همیشه دنبال یه بهانه کوچیک بودتا ابرازوجودکنه یدفعه حرف همیشه باباروبخاطراوردم(توکلت به خداباشه خدابزرگترازاونیه که من وتوفکرمیکنیم)همین یادآوری جمله باباکافی بودبرای قوی شدنم برای اینکه با انرژی دنبال کاربگردم بدون اینکه خودمو ببازم دیگه آفتاب نبودکه میتابید امیدبود واقعا چقدرشگفت انگیزبودخدایی که من ناامیدوکه به دنبال یه کورسوی امید میگشتم درکسری ازثانیه تبدیل به منی کرد که حتی اگه یه دنیا مقابلش بایستن و بر ضدش باشن بازهم قوی ومحکم می ایسته ومبارزه میکنه.نفس عمیقی کشیدم:خدایا به امیدتو…اما تا خواستم دوباره نگاهموبه خط های ریزاگهی بدوزم صدای مردانه ای منوخطاب قرارداد:خانوم خداداد؟
سرموبلندکردم وبه مردی همسن بابا،کت وشلوارپوشیده وکروات زده وکاملامرتب نگاه کردم طبق عادتی که داشتم بادیدن بزرگترازجابرخاستم :سلام خودمم بفرمایین
*****خندی زد:سلام دخترم من پاکزادم نادرپاکزاد دوست قدیمی پدرت
من هم متقابلا *****خند زدم:سلام خوشحالم ازدیدنتون امامن همه دوستای بابارومیشناختم اماشمارو…
-گفتم که دوست قدیمی
-که اینطور
-دخترم دنبال کارمیگردی؟درسته؟
-بعله اماشما ازکجا…
-خب من مدتی هست که دنبالت میگردم پدرت قبل مرگ توروبه من سپردمنم دین بزرگی به پدرت دارم اومدم که دینمو اداکنم
متعجب نگاهش کردم که گفت:من به منشی نیازدارم وکی بهترازتوکه هم تحصیل کرده ای هم دختراون خدابیامرز
-ممنون امادلم نمیخوادجایگاهی روداشته باشم که باپارتی بدست اومده باشه
نگاه عمیقی بهم انداخت :تودخترخیلی خوبی هستی وهمینطورمنطقی وعاقل امادخترم این پارتی نیست این کمکه وفکرکنم توهم به این کمک نیازداشته باشی
کمی فکر کردم این مرد درست میگفت من واقعا به این کمک نیاز داشتم تا کی میخواستم سربار زندگی و خانواده ی فرنوش باشم هرچقدر هم آدمهای مهمون نواز و خوبی هم که باشن ولی خب باز من مهمون بودم و از همه بدتر یه غریبه شاید اگر از اقوامشون بودم خیالم از اینکه اونا باهام رودروایسی ندارن راحت بود اما من فقط دوست فرنوش بودم و بس! تا کی تو خونه ی اونا بخورم و بخوابم ؟هر چی باشه اونا یه خانواده ان و وجود یه غریبه ممکنه خیلی از کاراشون رو مخطل کرده باشه من به این کمک نیاز داشتم چون بابا به من تنبلی و خوردن و خوابیدن یاد نداده بود من دختر همون پلیسی ام که یه لحظه هم آرامش نداشت و شبانه روز در حال کار کردن بود و آخر سر جونشو در راه کارش داد و اونوقت دخترش یه ماهه که خونه ی دوستش مونده ،خورده و خوابیده و هیچ کار مفیدی نکرده من نیاز به کمک این مرد داشتم چون علاوه بر کار کردن و مشغول کردن خودم و دور کردن ذهن سرکشم از خاطرات خوب پدرم نیاز به پولی داشتم که باهاش خونه ای بخرم و توش زندگی کنم ….
همچنان داشتم به مشکلات و نیازم به این کمک فکر میکردم که تردیدی در مغزم زمزمه کرد (تو که این مرد رو نمیشناسی یعنی هرکس که اومد و گفت دوست قدیمی پدرته تو باید قبول کنی و هر پیشنهادی که داد با آغوش باز پذیرا باشی ؟)
….اما خب اون اسم منو میدونست و منو میشناخت در ضمن گفت بابا قبل از مرگ منو به اون سپرده ….
(سرهنگ خداداد بزرگ با اون همه دلاوری و شجاعتش رو همه میشناسن در ضمن اصلا از کجا معلوم محیط کاریی که بهت معرفی میکنه محیط سالمی باشه از کجا معلوم که قصد سویی نداشته باشه ؟)
اره راست میگفت سرهنگ خداداد رو خیلی ها میشناختن ولی همون خیلی ها الان کجان ؟چرا سراغی از تنها یادگار سرهنگ نمیگیرن چرا اونوقت که بعد از مرگ بابا با حیله گری خونه و زندگیمون به باد رفت کسی نبود که دستمو بگیره و کمکم کنه ؟من شناختی رو این مرد نداشتم و نمیدونستم محیط کاریش چجوریه اما خب یکم تحقیق و فکر کردن ضرری نداره، داره ؟
با سوءظن به آقای پاکزاد نگاه کردم و گفتم :من باید راجب پیشنهادتون فکر بکنم
رمان در ازای مرگ پدرم از نازنین آقایی و فاطمه زایری.
منبع : رمان سرا