رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی

رمان | رمان عاشقانه | نودهشتیا

رمان,رمان جدید,رمان نودهشتیا,خواندن رمان آنلاین,دانلود رمان جدید,رمان های زیبای عاشقانه ایرانی,رمان اجتماعی,نودهشتیا,داستان های واقعی


A-D-S

جانم فدای رهبر سید علی

جانــم فــــدای رهــبــــر
همه رمان های وبلاگ مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

در صورت نارضایتی نویسنده رمان از وبلاگ برداشته خواهد شد!

برای ارسال رمان از تماس با ما اقدام کنید

ما در شبکه های اجتماعی

نویسندگان
تبلیغات
خرید بک لینک

دانلود رمان چیزی برای آرامش کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید

دانلود رمان زیبای چیزی برای آرامش برای گوشی اندروید و آیفون
دانلود رمان چیزی برای آرامش برای کامپیوتر پی دی اف
رمان چیزی برای آرامش با لینک مستقیم و رایگان از سرور اختصاصی وبلاگ
نویسنده : vahshatnak
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن رمان چیزی برای آرامش

حجم رمان :
۱.۱۶ مگابایت پی دی اف
۱.۴۳ مگابایت نسخه ی اندروید

خلاصه ی رمان:

آزاده زن متاهلی است که فکر میکنه همسرش مدتی است نسبت به او بی توجه شده …. از اون طرف به صورت اتفاقی نیما خواستگار سابقش رو میبینه … اون فکر میکنه این برخورد تصادفیه در صورتی که …

قسمتی از رمان :
 صدای شکسته شدن تخم مرغ سکوت خانه را برهم زد!تخم مرغ درون ماهی تابه جلز و ولز میکرد,حوصله غذا پختن نداشتم همین تخم مرغ برای خفه کردن صدای شکمم کافی بود,یادم نمی آید آخرین بار کی غذا پختم یا اگر پختم باآمید غذا خورده باشم!همیشه تنها سر میز نشستم,لقمه ای نان در دهان گذاشتم و شروع به خوردن کردم غذا که تمام شد آهی از ته دل کشیدم و ماهی تابه را به درون ظروف شویی قرار دادم بااینکه دیگر ظرفی در سینک جای نمیگرفت هیچ حوصله ظرف شستن نداشتم!به سمت تخت خواب دو نفره درون اتاق رفتم و پتو را تازیر گلویم بالا کشیدم خیلی سردم بود انگار همه جا سرد شده بود شب سردی بود به پهلو خوابیدم و نگاهی به ساعت رو میزی انداختم که عدد یک را نشان میداد شدیدا احساس تنهایی میکردم چیزی ق*****م را میفشرد حسی نامعلوم چشم هایم را تر کرده بود در تاریکی شب اشک میریختم هرچه رشته داشتم پنبه شده بود هرچه رویا داشتم کا***** شده بود پراز حسرت بودم پلک های بسته ام را محکم فشردم و بعد با یک خیز از روی تخت بلند شدل و بطرف یخچال پریدم بسته ای قرص خواب بیرون آوردم و یکی از آن سفید رنگ هارا درجا بلعیدم دوباره راهی رخت خواب شدم واز اینکه از دست افکار ناراحت کننده ام خلاص شدم *****خند زدم چند لحظه بعد به خواب رفته بودم . . . صبح بدی بود,هوا واقعا سرد بود,همه جا یخ زده و برفی بود,سرم را از پنجره بیرون آوردم و پنجره رابستم,به امید فکر میکردم که نکند تصادف کند باخود فکر میکردم یعنی دیشب کجا بوده?خواستم از اتاق بیرون بروم که یک جفت جوراب گلوله شده ی بدبو توجه ام...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
A-D-S