سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ
دانلود رمان آفتاب در حجاب کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید
دانلود رمان آفتاب در حجاب کامپیوتر،pdf،ایفون،جاوا،اندروید
دانلود رمان آفتاب در حجاب برای کامپیوتر Pdf
دانلود رمان بسیار زیبای آفتاب در حجاب برای گوشی اندروید و آیفون
رمان آفتاب در حجاب با لینک مستقیم و رایگان از سرور اختصاصی وبلاگ بیان
نویسنده: :سید مهدی شجاعی
با تشکر از نویسنده عزیز بابت نوشتن رمان زیبا آفتاب در حجاب
حجم رمان:
۲.۰۱ مگابایت پی دی اف
۱.۰۹ مگابایت نسخه ی اندروید
۳۴۶ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه رمان:
آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب(س). از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات.
داستان از کاب و س حضرت زینب(س) در کودکی آغاز میشود: چشمهای اشکآلودت را به پیامبر(ص) دوختی،ل ب برچیدی و گفتی:«خواب دیدم، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است.
قسمتی از رمان:
پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى .
بغض ، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود و گلویت خشک شده بود.
دست و پاى کوچکت مى لرزید و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش پیامبر انداختى و با تمام وجود ضجه زدى .
پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده و بهت زده پرسید: ((چه شده دخترم ؟))
تو فقط گریه مى کردى .
پیامبر دستش را لابه لاى موهاى تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایت را نوازش کرد و ب**و*سید و گفت : ((حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن !))
تو همچنان گریه مى کردى .
پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشمهاى خیست ب**و*سه زد و گفت : ((یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !)) هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد.
پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید:
حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن !
قدرى آرام گرفتى ، چشمهاى اشک آلودت را به پیامبر دوختى ،ل ببرچیدى و گفتى : ((خواب دیدم ! خواب پریشان دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است . طوفانى که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان هستى دارد.
ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق ماندم . به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست . به شاخه اى دیگر متوسل شدم . آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد.
من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم …))
کلام تو به اینجا که رسید، بغض پیامبر ترکید.
حالا او گریه مى کرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش مى کردى .
بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که …
پیامبر، سؤ ال نپرسیده تو را در میان گریه پاسخ گفت...
جهت دانلود با فرمت های مختلف روش کلیک کنید
👇👇👇👇👇👇
۹۵/۰۲/۲۸