زندگی یک دختر رو نشون میده ،یک دختر ۱۷ ساله رو ،یک دختر که تنها دل خوشیش مادرشه و اونم روزگار ناجوانمرد ازش میگیرهاما بعد مرگ مادر و خوندن وصیت نامه حقایقی اشکار میشه که دنبال کردنش خالی از لطف نیست تقدیم به تمام آنانی که هنوز هم تکه ای از آسمان در چشمانشان وتجسمی زیبا از خاطره ایثار جرعه ای از دریا در دستانشان گل های سرخ در معبد ارغوانی دل هایشان به یادگار مانده است .
خلاصه رمان:
داستان درباره ی دختری به اسم عطیه هستش که در یک خانواده ی پولدار مشغول به خدمتکاری است .عطیه عاشق فریبرز پسر خانواده میشود اما فریبرز برای تحصیل به خارج از کشور میرود و در انجا با دختر ایرانی ازدواج میکند و …
به هیچ زبانی نمی توان عشق را معنا کرد و به آن مفهوم بخشید مگر به زبان عشق چرا که در بیداری دل آنچه می پنداری فقط عشق است و دیگر هیچ . دوستش داشت و فراتر از آن همچون خدایش می پرستید در حالی که رهنوردی تنها بود که در برهوت عشق گام بر می داشتو در باره سرنوشت تلخ خود می اندیشید . می دانست اگر رازش بر ملا شود بی شک نابودیش حتمی خواهد بود …
فصل اول
اشک مانع از ان می شد که بخو بی نگاهش کند. تمام وجودش مالامال ازغمی ژرف وبی انتها بود. می اندیشید با رفتن فریبرزوفرزانه چقدر تنها خواهد شد. جد ایی از أنآن، بخصو ص فریبرزکه جانش به او بسته بودء بشدت اندوهگینش می کرد. مگرنه اینکه سالها درکنار یکدیگر بودند و الفتی ناگسستنی میانشان شکل گرفته بود: هر چند أن دو فرزندان شازده امیربهادرخان بو دند واو دختر خدمت کار خانه این دلیل نمی شد ازعشقی که به فریبرز داشت، چشم بپوشد. همچون مرغی سرکنده بال و پر می زد وزار،زارمی گریست. چگونه می تو انست به آسانی تمامی آن سالهای دلپذیرو پرخاطر ه را فراموش کند؟ سالهایی که لحظه به لحظه اش سراسر شو ر جوانی بود امیربهادرخان که عنوان شازده را ازگذشتگانش با خود...