دانلود رمان اقیانوس خورشید کامپیوتر،اندروید،ایفون،پی دی اف،تبلت
نوشته هستی.ق کاربر انجمن نودهشتیا
نوشته هستی.ق کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود رمان جدید بورسیه جدایی اندروید،ایفون،کامپیوتر،pdf،تبلت
نوشته مهدی جلالی کاربر انجمن نودهشتیا
قسمتی از متن :
بعد از خداحافظی کیفم را برداشتم و به سمت صندوق رفتم تا پول بستنیها را حساب کنم. بعد از حساب کردن از کافی شاپ خارج شدم. سرم را پایین انداختم. به فکر فرو رفتم و قدم زنان حرکت کردم. درحال فکر کردن به حرف غزل بودم. اون راست میگفت. چجوری به بهرام بگم؟ چند دقیقهای گذشت که ناگهان صدای بوق ماشینی به گوشم رسید. طوری بوق میزد که انگار من را صدا میکنه. پشت سرم را نگاه کردم. ماشین سمندی در حال چرغ زدن بود و برف پاک کنهاش بالا و پایین میشد…
دانلود رمان جدید من و این حال عجیبم جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت
نوشته یگانه مولوی کاربر انجمن نگاه دانلود
ارام و قرار ندارد…دران عصر غم بار پشت فرمان ماشین داغ کرده و باحالتی عصبی دندان روی هم می
ساید…حرکات و سکناتش از نوعی اشفتگی و
سردرگمی حکایت میکند….با عصبانیت پایش را روی پدال گاز فشار میدهد و دنده عوض می کند….به
فکر فرو می رود…هر فکری به سرش می زند..
دانلود رمان سیاه روشن ایفون،pdf،تبلت،جاوا،اندروید
نوشته پ.زرین کاربر انجمن نود و هشتیا
خلاصه داستان:
خلاصه:
اگر دوستم داری
تمام و کمال دوستم بدار
نه زیرخطی از سایه روشن …
اگر دوستم داری
سیاه و سفیدم را دوستم بدار
و خاکستری و سبز و طلایی
و درهم …
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجرهای باز !
اگر دوستم داری، مرا تکه تکه نکن …
تمام و کمال دوستم بدار … یا اصلا دوستم ندار …!!!
.
.
گاهی یک سوءتفاهم باعث یک عمر دوری یک دوره جدایی وتنفر هرروزه می شود
بگو
هرچه که هست
گاهی شکستن دیوار غرورت باعث دیدن باغ سبز پشت دیوار می شود
قسمتی از متن :
اَه،لعنتی الان وقت پنچرشدن بودانگارمن اصلا امروز رومود شانس نیستم این ازتصادفی که همکارگرام شهره جون انجام دادن وماشین نوام روداغون کرد اینم ازالان که تواین بارون این ماشین لعنتی بایدپنچربشه حالا چیکارکنم؟حتی یه پالتویایه چترم همراهم نیست تا الان بگیرم رو سرم کمترخیس بشم تو ماشین هم که نمیشه نشست اومدیم تاصبح بارون بند نیومد خدایادمت گرم آخه امروزچرابامن لج کردی من نمیدونم
همینطورکه غرغرمی کردم وبه زمین وزمان بدوبیراه میگفتم ازماشین پیاده شدم خداییش بدجورداشت بارون میومد توی بهاریه همچین بارونی همیشه بعید بود منم بخاطره گرمی هوا یه مانتوی معمولی تنم بود مطمئن بودم درعرض چنددقیقه موش آب کشیده میشم رفتم ازصندوق ماشین جک وآچارای مخصوص عوض کردن چرخ وزاپاس روبرداشتم
منبع : نودهشتیا
لرزش دستام و به خوبی حس می کردم و با مشت کردن و قایم کردنشون پشت سرم و گاهی چسبیدنش به کناره های پام سعی داشتم تس و لرزم رو ا زچشمای تیزبین کامیار مخفی کنم، اونم چندان تیز و بز نبودکه بفهمه حال من خرابه، تند تند مشغول آموزش دادنش بود، کوله پشتی رنگ و رو رفته ای به رنگ سبز ارتشی از روی تخت خواب دو نفره کنار دستش برداشت، اونجا اتاق خواب خودش و سیامک بود. اتاقشون بزرگتر از اتاق شهراد و اردلان بود ولی چیدمانش همون مدل و وسایلش هم دقیقا همون سبک بود. کوله پشتی رو گرفت بالا و گفت:
- خوب دقت کن ببین بهت چی می گم! این کیف داخلش یه آستر داره که ته کیف به اندازه رد شدن یه انگشت این آستر رو پاره کردیم ...
جهت خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید...