پست آخر رمان سیگار شکلاتی | خانوم هما پور اصفهانی
منبع : نودهشتیا
لرزش دستام و به خوبی حس می کردم و با مشت کردن و قایم کردنشون پشت سرم و گاهی چسبیدنش به کناره های پام سعی داشتم تس و لرزم رو ا زچشمای تیزبین کامیار مخفی کنم، اونم چندان تیز و بز نبودکه بفهمه حال من خرابه، تند تند مشغول آموزش دادنش بود، کوله پشتی رنگ و رو رفته ای به رنگ سبز ارتشی از روی تخت خواب دو نفره کنار دستش برداشت، اونجا اتاق خواب خودش و سیامک بود. اتاقشون بزرگتر از اتاق شهراد و اردلان بود ولی چیدمانش همون مدل و وسایلش هم دقیقا همون سبک بود. کوله پشتی رو گرفت بالا و گفت:
- خوب دقت کن ببین بهت چی می گم! این کیف داخلش یه آستر داره که ته کیف به اندازه رد شدن یه انگشت این آستر رو پاره کردیم ...
جهت خواندن ادامه رمان به ادامه مطلب مراجعه کنید...
۱۴۶ نظر
۲۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۲