دانلود رمان نیستی تا ببینی کامپیوتر،ایفون،pdf،تبلت
دانلود رمان جدید و زیبای نیستی تا ببینی کامپیوتر،ایفون،pdf،تبلت
نوشته mahtabiii75 کاربر نود و هشتیا
اززبان نویسنده رمان :
دانلود رمان جدید و زیبای نیستی تا ببینی کامپیوتر،ایفون،pdf،تبلت
نوشته mahtabiii75 کاربر نود و هشتیا
اززبان نویسنده رمان :
هوا که کمی سرد می شود و کم کم بوی باران و باد سرد درهوا می پیچد به سراغ لباس های زمستانی گرم می رویم .در ادامه مجموعه مدل لباس بافت پاییز و زمستان بچه گانه در این بخش نمونه هایی از مدل لباس بافت دخترانه و مدل تونیک و ژاکت های اسپرت و فانتزی مجلسی را در زیر برایتان آورده ایم.
دانلود رمان جدید ایرانی زیبای کاش هنوزم عاشقم بودی یفون،جاوا،اندروید،pdf
نوشته شهلا خودی زاده اربر نود هشتیا
خلاصه
دختری به ظرافت بلور… دختری به نرمی پر…. اما به سختی سنگ…مقاوم و محکم هم چون کوه….داستان روایت دختری که با مشکلات و فراز و نشیب های زندگیش می جنگه اما خوب هر آدمی یه جا هر چه قدر هم که مقاوم و قوی باشه باز هم احتیاج به یه حامی داره به کسی که بتونه بهش تکیه کنه و اون جایی که دختر قصه ی ما کم میاره….پایان خوش
قسمتی از داستان
نگاهش به تک درخت بزرگ و کهنسال حیاط خیره مانده بود… زاغ سیاهی که قار قار کنان از روی شاخه ی لخت و بی برگ چنار به پرواز درآمد او را افکارش بیرون کشید. دستی به پیشانی مرطوبش کشید و عرق نشسته بر آن را پاک کرد. هر گاه این گونه به فکر فرو می رفت تمام تن و بدنش خیس می شد. به آرامی از جا بلند شد و به سمت کمد لباسش رفت. دستش را به نرمی روی بدنه ی فلزی و رنگ و رو رفته ی آن کشید و نگاه غمگینش را دوباره در اتاق چرخاند. اتاقی که سال ها محل زندگیش بود.سال هایی که بالاخره با تمام سختی هایش به پایان رسیده بود. سال های بی کسی و تنهایی!
تمام زوایای اتاق را از نظر گذراند… سه کمد کوچک فلزی و سه تخت یک نفره، تنها وسایل اتاق بود و پنجره ی بزرگ و چوبی که رو به حیاط قرار داشت. پنجره های که بارها زمان دلتنگی هایش گوشه ای از آن می نشست و تا ساعتها در سکوت به بیرون خیره می شد و
دانلود رمان جدید ندیدنت سخته کامپیوتر،ایفون،pdf،تبلت
نوشته ♧deldar♧ کاربر نود و هشتیا
خلاصه:
ماهک درست شب تولدش میفهمه نامادری و پدرش برگشتن…خاطرات تلخ گذشته مث یه فیلم از جلوی چشماش رد میشه!
ماهک ۲۳ سال رو بدون مهر مادری و محبت پدری بزرگ میشه و به خاطر بهم خوردن نامزدیش از لحاظ روحی تا یه مدت دچار مشکل میشه…در حال حاضر با مادر بزرگش (مادر مادرش )زندگی میکنه ..مادر جونش تموم دنیاشه و از هر مادر و پدری بهش نزدیک تره!
تو اوج بحران روحی که داره و برگشتن پدرش با اومدن خانومی به مزونش و پسندیدن اون برای پسرش زندگی ماهک دستخوش تغییراتی میشه!
یه رمان عاشقانه _اجتماعیه و نسبتا طنز با موضوعی واقعی البته تا بعد از ورود امیرحسین
صدای فریادش کل خونه رو پر کرده بود:
_اون دخترمه!دخترم کجاست؟من باید ببینمش!بایددد…
_اون دختر تو نیست!۱۸ساله که دختر تو نیست…دختر مامانه!نه دختر تو…
صدای پوزخندش بدجور روی مخم تاتی تاتی میکرد…چه راحت میگفت دخترم!
دستامو مشت کرده بودم که فقط آروم باشم…به عزیزترینم قول داده بودم که عصبی نشم و سکوت کنم…اما مگه میشد؟مگه این بغض لعنتی میذاشت که آروم باشم؟
_دختر من نیست؟!!هه جالبه؟میبینی خانوم میگه بچه من نیست؟تو اصلا چیکارشی هان؟تو رو سننه؟طرف حسابم تو نیستی پس دخالت…